ميزان الحكمه جلد ۹

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۱۳ -


نـيـز از جـمـله غيبت است اين كه بگويد : از فلانى چنين خطايى سر زد و به فلان بلا مبتلا شد يا بـگـويـد :از رفـيـق يـا دوسـت مـا, فلان كار نادرست سر زد خدا ما و او را ببخشد او اظهار دعا و همدردى و دوستى ورفاقت مى كند, اما خدا از نيت پليد و باطن نادرست او آگاه است اين شخص نـادان نـمـى داند كه خود را درمعرض خشم الهى قرار داده است كه به مراتب بزرگتر از خشمى است كه خداوند بر افراد بى اطلاع ونادانى كه آشكارا غيبت مى كنند, مى گيرد.
يكى از اقسام غيبت ناپيدا گوش دادن به غيبت است , با اظهار تعجب و شگفتى و هدفش از اظهار تعجب اين است كه شخص غيبت كننده را به نشاط آورد تا بيشتر غيبت كند.
گويى با اين روش از دهان او غيبت مى كشد مثلا مى گويد : از حرفهايى كه زدى تعجب مى كنم تـا به حال خبر نداشتم نمى دانستم فلانى , چنين آدمى است او با اين كار مى خواهد سخنان غيبت كـنـنده راتصديق كند و با چرب زبانى كارى كند كه بيشتر غيبت كند در حالى كه تصديق غيبت خـود غـيـبت است ,حتى گوش كردن به غيبت و بلكه سكوت كردن در هنگام شنيدن غيبت نيز غيبت است .

گوش دادن به غيبت .

ـ امام على (ع ) : شنونده غيبت , مانند غيبت كننده است .

ـ امـام سـجـاد(ع ) : حـق گـوش ايـن اسـت , كـه آن را از شـنـيدن غيبت و شنيدن هر آنچه كه شنيدنش روا نيست , دور نگه دارى .

ـ امـام عـلـى (ع ) مـلاحـظـه كـرد كـه شـخصى در حضور فرزند بزرگوارش حسن (ع ) از كسى غـيـبـت مـى كـنـد, فـرمـود : فـرزندم ! گوش خود را از چنين كسى به دور دار, زيرا او به پليد و نجس ترين چيزهايى كه در ظرف خود دارد نگريسته و آنها را در ظرف تو خالى كرده است .

ثواب رد غيبت .

ـ پـيامبر خدا(ص ) : هر كس در مجلسى بشنود كه از برادرش غيبت مى شود و آن را از او دفع كند, خداوند هزار باب بدى را در دنيا و آخرت از او دفع كند.
ـ هرگاه در حضور كسى از برادر مسلمانش غيبت شود و او بتواند ياريش دهد اما به يارى (ودفاع از) او برنخيزد, خداوند در دنيا و آخرت تنهايش گذارد.
ـ امام باقر(ع ) : كسى كه در حضور او از برادر مؤمنش غيبت شود و او به ياريش برخيزد,خداوند در دنـيـا و آخـرت او را يـارى دهد و كسى كه در حضور او از برادر مؤمنش غيبت شود واو ـ با آن كه مـى تـوانـد ياريش كند ـ به يارى او برنخيزد و از وى دفاع نكند, خداوند او را در دنيا وآخرت پست گرداند.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : هـر كـس در مـجلسى غيبتى راجع به برادر خود بشنود و آن را از او دفع كـنـد,خـداوند عزوجل هزار باب شر و بدى را در دنيا و آخرت از او دفع سازد و اگر غيبت را از او دفع نگرداند و خوشحال هم بشود, گناهش همچون گناه كسى است كه غيبت كرده است .

ـ هر كس در پشت سر برادرش از آبروى او دفاع كند, بر خداست كه او را از آتش برهاند.
ـ كسى كه در حضورش از برادر مسلمان او غيبت شود و با آن كه مى تواند به يارى او برخيزدياريش ندهد, گناهش در دنيا و آخرت دامنگيرش شود.
ـ اگـر در مـيـان جـمـعـى بـودى و از كـسـى غيبت شد, به يارى آن مرد برخيز و آن جمع را از غيبت كردن باز دار و از ميانشان برخيز و برو.

كفاره غيبت كردن .

ـ پـيـامـبر خدا(ص ), در پاسخ به اين سؤال كه كفاره غيبت چيست , فرمود : كفاره اش اين است كه هرگاه به ياد كسى كه از او غيبت كرده اى افتادى , از خداوند برايش آمرزش بخواهى .

ـ كفاره غيبت اين است كه براى شخصى كه از او غيبت كرده اى , آمرزش بطلبى .

ـ كفاره (گناه ) كسى كه غيبتش را كرده اى , اين است كه برايش آمرزش بطلبى .

ـ هرگاه يكى از شما غيبت برادرش را كرد, از خداوند آمرزش بطلبد, زيرا اين كفاره گناه اوست .

ـ از جمله كفاره غيبت , اين است كه براى شخصى كه غيبتش را كرده اى آمرزش بطلبى .

ـ هر كس از برادر مسلمان خود غيبت كند, برايش آمرزش بطلبد كه اين خود كفاره اى است .

غيرت .

ستايش غيرت .

ـ پيامبر خدا(ص ) : راستى كه غيرت از ايمان است .

ـ غيرت , از ايمان است و بى غيرتى از نفاق .

ـ غيرت , از ايمان است و بى غيرتى از نفاق .

ـ غيرت , از ايمان است و بد زبانى از نفاق .

ـ غيرت , از ايمان است و بد زبانى از نافرهيختگى .

ـ پـدرم ابـراهـيم با غيرت بود و من با غيرت تر از اويم خدابينى مؤمنى را كه غيرت ندارد, به خاك مالد.
ـ امام على (ع ) : غيرت مؤمن , براى خداى سبحان است .

ـ غيرت به اندازه تعصب و ننگ داشتن , بستگى دارد.
ـ غيرت مرد, به اندازه ننگ و تعصب اوست .

ـ ارزش مرد به اندازه همت اوست و دليرى او, به اندازه ننگ داشتن اوست (از تن دادن به پستيها و زبونيها) و پاكدامنى او به اندازه غيرت او.
ـ هرگز غيرتمندى زنا نكرده است .

ـ پيامبر خدا(ص ) : خداى متعال , بندگان غيرتمند خويش را دوست مى دارد.
ـ همانا كه من غيرتمندم و خداى عزوجل از من غيرتمندتر است و خداى متعال بندگان غيرتمند خود را دوست مى دارد.
ـ خداى متعال , بيگمان نفرت دارد از مردى كه به زور وارد خانه اش شوند و او نجنگد.

غيرت از صفات خداست .

ـ امـام صـادق (ع ) : خـداى تـبـارك و تعالى غيرتمند است و هر غيرتمندى را دوست مى دارد واز غيرتمندى اوست كه زشتكاريها را, از پيدا و ناپيدا, حرام فرموده است .

ـ پـيـامبر خدا(ص ) : بدانيد كه خدا حرام را ممنوع فرموده و حدود را مشخص كرده است واحدى غيرتمندتر از خدا نيست و از غيرت اوست كه زشتكاريها را حرام فرموده است .

ـ هيچ كس غيرتمندتر از خدا نيست , از همين روست كه زشتكاريها را, از آشكار و نهان ,حرام كرده است .

ـ امام على (ع ) : همانا خداوند نسبت به مؤمن غيرت دارد, پس , بى غيرت از خود غيرت نشان دهد, زيرا كه آدم بى غيرت واژگونه دل است .

ـ پـيامبر خدا(ص ) : راستى كه خداوند غيرت دارد و راستى كه مؤمن غيرت دارد و غيرت خدااين است كه مؤمن آنچه را خداوند بر او حرام كرده است , انجام دهد.
ـ همانا خداى متعال نسبت به مسلمان غيرت دارد پس مسلمان بايد غيرت داشته باشد.

مرد بى رگ و غيرت .

ـ امام صادق (ع ) : هرگاه با زن يك مرد يا با كنيزى كه همسر اوست عملى ننگ آور صورت گيرد و او به غيرت نيايد و وضع را تغيير ندهد, خداوند پرنده اى به نام قفندر به سوى آن مردبفرستد كه بر روى چارچوب در خانه او مى نشيند و آن گاه چهل روز مهلتش مى دهد سپس بانگ سر مى دهد : همانا خدا غيرتمند است و هر غيرتمندى را دوست مى دارد آن گاه پروازمى كند و مى رود و از آن به بعد خداوند روح ايمان را از آن مرد بر مى كند و فرشتگان نام ديوث بر او مى نهند.
ـ شـيـطـانى است به نام قفندر كه هرگاه در منزل مردى چهل بامداد بربط نواخته شود و مردها بـرآن وارد شـونـد, آن شـيـطـان هـر يـك از اعـضـاى بدن خود را بر روى اعضاى همانندش در بـدن صـاحـبـخـانـه بگذارد و سپس در او بدمد كه از آن پس ديگر غيرتى برايش نماند, به طورى كه پيش زنانش بيايند و او غيرت به خرج ندهد.
ـ پـيـامـبر خدا(ص ), در پاسخ به اين پرسش كه ديوث كيست , فرمود : مردى كه زنش زنا دهد واو خبر داشته باشد.
ـ امام صادق (ع ) : مردى كه غيرت نداشته باشد, واژگونه دل است .

ـ پيامبر خدا(ص ) : بوى بهشت از فاصله پانصد سال راه به مشام مى رسد, اما فرزند ناخلف وشخص ديـوث آن را استشمام نمى كنند عرض شد : اى پيامبر خدا! ديوث كيست ؟
فرمود :مردى كه زنش زنا دهد و او از آن مطلع باشد.

نكوهش غيرت ورزى و تعصب بى جا.

ـ پيامبر خدا(ص ) : غيرتى هست كه خدا دوست دارد و غيرتى هست كه دوست ندارد غيرتى كه آن را دوسـت دارد غـيـرت ورزى در تهمت و بدگمانى است و غيرتى كه دوست ندارد,غيرت نشان دادن در جايى است كه بدگمانى و تهمت در بين نباشد.
ـ امـام عـلـى (ع ), در سفارش به فرزند خود حسن (ع ), مى فرمايد : از غيرت نابجا (نسبت به زنان ) بـپرهيز كه آن , زن سالم را به بيمارى مى كشاند و پاكدامن را به بدگمانى (و انديشه گنهكارى ), بـلـكـه دربـاره آنان محكم كارى كن آن گاه اگر عيبى ديدى در مجازات كوچك وبزرگ درنگ مكن .

ـ امام صادق (ع ) : در حلال , غيرت و تعصب نيست .

ـ امام على (ع ) : غيرت مرد (از) ايمان است و غيرت ورزى زن ستم و تجاوز.
ـ غيرت زن كفر است و غيرت مرد ايمان .

ـ امـام بـاقـر(ع ) : غـيـرت زنان (از) حسادت است و حسادت ريشه كفر است زنان هرگاه غيرت و رشك ورزند خشم گيرند و چون خشم گيرند به كفر گرايند, مگر زنان مسلمان .

ـ خـالد قلانسى : مردى در حضور امام صادق (ع ) از زن خود سخن به ميان آورد و از او تعريف كرد حضرت به او فرمود : آيا (تا به حال ) غيرت (و حسادت ) او را تحريك كرده اى ؟
عرض كرد : نه فرمود : غـيـرتـش را تحريك كن آن مرد رشك همسر خود را برانگيخت , اما زن پايدارى نشان داد مرد به امام صادق (ع ) عرض كرد غيرتش را تحريك كردم , اما شكيبايى به خرج داد حضرت فرمود : پس او همان گونه است كه تو مى گويى .

فال خوب زدن .

فال .

ـ امام على (ع ) : فال خوب بزن , تا كامياب شوى .

ـ پيامبر خدا(ص ) : خوب چيزى است فال خوب زدن سخن نيكى است كه فردى از شمامى شنود.
ـ شومى و فال بد وجود ندارد, بهترين آن فال خوب است : جمله خوبى كه فردى از شمامى شنود.
ـ شومى و فال بد وجود ندارد و بهترين آن فال خوب است عرض شد : يا رسول اللّه ! فال خوب زدن چيست ؟
فرمود : جمله خوبى كه فردى از شما آن را مى شنود.
ـ واگـيـرى و فال بد حقيقت ندارد و من از فال خوب زدن خوشم مى آيد, و فال خوب زدن همان سخن نيكوست .

ـ امـام عـلـى (ع ) : چـشـم زخـم , دعـا و افـسـون , جادو و فال خوب زدن حقيقت دارد اما فال بد وواگيرى حقيقت ندارد.
علامه طباطبائى , قدس سره , زير عنوان ((گفتارى درباره سعد و نحس ايام و شومى و فال خوب در چند فصل )) مى نويسد:.
فـصـل اول در سـعـد و نـحـس بودن روزها : نحس بودن يك روز يا زمانى خاص , به اين معناست كـه حـوادثـى كـه در آن مـدت رخ مـى دهد جز شر و بدى در پى ندارد و اگر كسى در آن روز يا مدت ,مطلق كار يا كار خاصى انجام دهد, برايش يمن و بركت ندارد سعد بودن ايام خلاف اين است .

هـيـچ دلـيلى وجود ندارد كه ثابت كند فلان روز يا فلان زمان , سعد است يا نحس اجزاى طبيعت زمـان مقدارى همانند يكديگر و يكسان است و ما نمى توانيم به همه علل و اسبابى كه دررخ دادن حـوادث و پـديـد آمدن كارها مؤثر و كارگرند, احاطه پيدا كنيم مگر اين كه چرخش آن روز با آن بـخـش از زمـان عـلل و عواملى را كه مقتضى خجستگى يا شومى آن است , براى ماآشكار كند لذا تـجـربـه اى كـه بـراى اين مقصود كافى باشد فراهم نمى آيد, زيرا اين تجربه منوط به اين است كه مـوضـوع از اثـر آن جـدا و بـرهنه شود, تا معلوم شود كه آن اثر اثر آن موضوع است اين هم براى ما معلوم نيست .

بـه هـمين دليل راهى براى برهان آورى بر نفى خجستگى وناخجستگى نيز وجود ندارد, كمااين كه براى اثبات آن نيز راهى نيست گرچه وجود و واقعيت داشتن آن بعيد است ولى بعيدبودن , غير از محال بودن است آنچه گفتيم از ديدگاه عقلى و نظرى بود.
امـا از ديـدگاه شرعى , در قرآن از شومى و خجستگى ايام ياد شده است خداى متعال مى فرمايد : ((مـادر يـك روز شوم به طور مداوم بر سر آنان تندبادى توفنده فرستاديم )) و مى فرمايد : ((ما در روزهايى شوم تندبادى توفنده بر سر آنان فرستاديم )) اما از سياق داستان و دلالت اين دو آيه بيش از ايـن معلوم نمى شود كه شومى و ناخجستگى اختصاص به همان هفت شب و هشت روزى داشته كه به طور متوالى عذاب تندباد بر آنها مى وزيده است , بى آن كه با گردش هفته ها يا ماهها و سالها اين چند روز هم تكرارشوند و اين روشن است و گرنه همه زمان شوم و نحس بود.
نيز مى فرمايد : ((سوگند به كتاب روشنگر كه ما آن را در شبى فرخنده نازل كرديم )).
مـراد از ايـن شـب , شـب قـدر اسـت كه خداى متعال در وصف آن مى فرمايد : ((شب قدر بهتر از هـزارشـب است )) پيداست كه فرخنده و سعد بودن اين شب , به سبب تقارن آن با افاضات باطنى الـهـى وحـوادث معنوى است , مانند رقم خوردن قطعى قضاى الهى و فرود آمدن فرشتگان و روح و صـلـح و سـلام بـودن آن شـب خـداى مـتـعـال مـى فـرمايد : ((در آن (شب ) هر گونه كارى (به نـحـوى )استوار فيصله مى يابد))و مى فرمايد: ((در آن شب فرشتگان ,باروح ,به فرمان پروردگارشان براى هر كارى (كه مقرر شده است )فرود آيند آن شب تا دم صبح , صلح و سلام است )).
علت مبارك وخجسته بودن اين شب , فضيلت عبادت و نيايش در آن و فراوانى ثوابش و نزديك بودن عنايت الهى به كسانى است كه به آستان عزت و كبريايى روى نهاده اند.
و امادر سنت , روايات بسيار زيادى پيرامون سعد و نحس بودن روزهاى هفته و ايام ماههاى عربى و ايـام مـاهـهـاى ايـرانـى و ايـام مـاهـهـاى رومـى وجـود دارد اين روايات كه فوق العاده زيادند و درمـجـمـوعه هاى حديثى آورده شده اند ((36)) , اكثرا احاديثى ضعيف و از نوع مرسل و مرفوعند گرچه درميان آنها احاديثى هم يافت مى شوند كه به لحاظ سند خالى از اعتبار نيستند.
روايـاتـى كـه روزهـاى شوم را نام مى برند, مانند چهارشنبه هر هفته و چهارشنبه آخر ماه و هفت روزاز مـاه عـربى و دو روز از هر ماه رومى و امثال اينها, در بسيارى از آنها بويژه در رواياتى كه به نحوست روزهاى هفته و ايام ماههاى عربى مى پردازد علت اين نحوست هم يعنى وقوع حوادث تلخ و نامطلوب از نظر مذاق دينى ذكر شده است , مانند رحلت پيامبر(ص ) و شهادت امام حسين (ع ) و انداختن ابراهيم (ع )در آتش و فرود آمدن عذاب بر فلان امت و خلق شدن آتش و جز اينها.
پـيـداسـت كـه نـحـس و شوم شمردن اين ايام و اجتناب از نزديك شدن به كارهاى دلخواه انسان و چـشـم پـوشـيـدن از لـذتـهاى خويش , موجب تحكيم تقوا و تقويت روحيه دينى است و برعكس , بـى اعـتـنـايى وبى توجهى به اين روزها و هميشه و همواره در پى برآوردن خواهشهاوهواهاى نفس رفـتن , مايه روى گردانى از حق و بى احترامى به دين وبى حرمتى به اولياى دين مى باشد بنابراين , نحوست و شومى اين روزها به جهات و دلايلى از بدبختى معنوى برمى گردد كه از علل و عواملى اعـتـبـارى نشات مى گيرد كه به نوعى به اين ايام مربوط مى شود و به نحوى باعث شقاوت دينى كسى مى شود كه به آنها بى اعتنايى مى كند.
نـيـز در عـده اى از ايـن روايـات آمـده اسـت كـه براى دفع نحوست اين ايام بايد با دادن صدقه يا گـرفتن روزه يا دعا يا قرائت مقدارى از قرآن و امثال اينها, به خدا پناه برد مانند روايت ابن الشيخ كـه در كـتـاب مجالس به سند خود از سهل بن يعقوب ملقب به ابو نواس از امام عسكرى (ع ) نقل كـرده اسـت كـه مـى گويد: عرض كردم : سرورم ! بيشتر اين ايام به خاطر نحوست و ترسهايى كه دارند مانع اين مى شوند كه انسان دنبال كارها و مقاصد خود برود, لطفا براى پرهيز از اين ترسها و رفـع نـگـرانيها مرا راهنمايى كنيد, زيراگاهى اوقات كارى ضرورى پيش مى آيد كه بايد انجامش دهـم حـضرت به من فرمود : اي سهل ! همان ولايت ما براى شيعيان , مايه امن و امان است ولايتى كـه اگـر بـا آن در اعـمـاق درياهاى ژرف و وسطبيابانهاى بى كران ميان درندگان و گرگها و دشـمـنـان جـنـى و انـسى قرار گيرند از ترس و وحشتهاى آنهاايمن خواهند بود پس , به خداى عـزوجل اعتماد كن و ولايت خود را نسبت به امامان طاهر خويش خالص گردان و آن گاه هر جا خـواسـتـى بـرو و هـر چـه خواستى بكن حضرت سپس دستور مى دهد كه مقدارى از قرآن و دعا را بـخـوانـد و بـديـن وسـيـله شومى و نحوست آن روز را از خود دور گرداند و دنبال هر كارى كه مى خواهد, برود.
در خصال به سند خود از محمد بن رياح فلا ح روايت كرده كه گفت : ديدم كه ابو ابراهيم (موسى بـن جـعـفـر)(ع ) در روز جـمـعـه حجامت مى كند عرض كردم : فدايت شوم , روز جمعه حجامت مى كنيد؟
فرمود : آية الكرسى را مى خوانم بنابراين , تو هم هرگاه خونت به هيجان آمد, شب باشد يا روز آية الكرسى را بخوان و حجامت كن .

و بـاز در خـصـال بـه سـندش از محمد بن احمد دقاق روايت كرده كه گفت : نامه اى به امام ابو الحسن دوم (ع ) نوشتم و از مسافرت در چهارشنبه آخر ماه پرسيدم در پاسخم نوشت : برخلاف نظر معتقدان به شومى , هر كس در چهارشنبه آخر ماه مسافرت كند, از هر گزندى ايمن خواهد بود و از هـر بيمارى وآسيبى سالم مى ماند و خداوند حاجتش را نيز برمى آورد همين شخص بار ديگر به آن حضرت نامه اى نوشت و از حجامت كردن در چهارشنبه آخر ماه سؤال كرد, حضرت به او نوشت : بـرخـلاف نـظـرمـعتقدان به شومى , هر كس در چهارشنبه آخر ماه حجامت كند, از هر آسيب و گزند و مرضى در امان باشد و محل حجامتش نيز كبود نشود ((37)) .

در تحف العقول نيز روايتى به همين معنا آمده است حسين بن مسعود گفت : (روزى ) به حضور ابـوالـحـسن امام هادى (ع ) شرفياب شدم در آن روز هم انگشتم خراش برداشت و هم سواره اى از كـنـارم گـذشت و به من خورد و شانه ام صدمه ديد و هم از ميان جمعيتى گذشتم و قسمتى از لباسم پاره شد گفتم :خدا مرا از شرت نگه دارد, چه روز شومى هستى حضرت به من فرمود : اى حـسن ! تو هم كه با ما رفت وآمد دارى , گناهت را به گردن كسى مى اندازى كه گناهى ندارد؟
حـضـرت با اين گفتار خود مرا به سر عقل آورد و فهميدم كه اشتباه كرده ام عرض كردم : مولاى مـن ! از خـدا آمـرزش مـى خـواهم فرمود, اى حسن !روزها را چه گناهى است كه وقتى به سزاى اعـمـالـتـان مـى رسيد آنها را شوم مى خوانيد؟
حسن گفت : يابن رسول اللّه , براى هميشه از خدا آمرزش مى طلبم و توبه مى كنم حضرت فرمود : فايده اى ندارد, بلكه خداوند به سبب اين كه روزها را بـه خـاطر جرمى كه نكرده اند نكوهش مى كنيد, مجازاتتان مى كند اى حسن ! مگر نمى دانى كه اين خداست كه در برابر اعمال در دنيا و آخرت پاداش مى دهد و كيفر مى رساندو مجازات مى كند؟
عـرض كـردم : چـرا, اى مـولاى من ؟
فرمود : تجاوز مكن و براى ايام هيچ تاثير ودخالتى در حكم خداوند قائل مشو حسن گفت : چشم , مولاى من .

از ايـن روايـات ـ كـه روايـات ديگر نظير آنها به همين معنا نيز هست ـ استفاده مى شود كه ملاك نـحـس بودن اين روزهاى نحس , صرفا فال بد زدن اين روزها از سوى مردم است فال بد زدن هم , همچنان كه خواهيم گفت , تاثير روانى دارد و اين روايات بر آن است تا تاثير روانى نحوست اين ايام را كـه ناشى ازفال بد زدن خود مردم است , از نفس انسان دور كند, حال يا از طريق قدرت روحى شـخص و يا اگر چنين قدرت روحى ندارد از طريق قرائت بخشى از قرآن يا خواندن دعايى كه به خداى سبحان پناه برد (وآرامش خاطر پيدا كند).
بعضى علما آن رواياتى را كه نحوست برخى روزها را مسلم گرفته , حمل بر تقيه كرده اند كه بعيد هم نيست چنين باشد, زيرا فال بد و خوب زدن به زمانها و مكانها و اوضاع و احوال از خصايص عامه است و مقدار زيادى از اين گونه اعتقادات از ديرباز تاكنون در ميان اقوام و ملل گوناگون بوده و هست درميان مردم حتى در بين خواص آنها در صدر اول اسلام رواياتى در اين باره بوده كه آنها را بـه پـيـامـبرخدا(ص ) نسبت مى دادند و هيچ كس هم جرات نداشت آنها را رد كند مثلا در كتاب مـسلسلات به سندش از فضل بن ربيع روايت كرده كه گفت : روزى با مولايم مامون بودم و روز چهارشنبه خواستيم به سفربرويم مامون گفت : امروز سفر كردن مكروه و ناخوشايند است , چون از پدرم رشيد شنيدم كه مى گفت :از مهدى شنيدم كه مى گفت : از منصور شنيدم مى گفت : از پـدرم محمد بن على شنيدم مى گفت : از پدرم على شنيدم مى گفت : از پدرم عبداللّه بن عباس شـنيدم مى گفت : از پيامبر خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمود :آخرين چهارشنبه ماه , روزى هميشه نحس است .

و امـا روايـاتـى كـه بـر سـعـد بـودن ايـامى از هفته و غير هفته دلالت دارد, توجيه آنها نيز نظير اولـين توجيهى است كه درباره اخبار حاكى از نحس بودن ايام بيان شد, زيرا در اين گونه روايات سـعـد بـودن ايـن ايام و خجسته بودن آنها را چنين تعليل كرده كه چون در فلان روز حادثه اى با بـركت و از نظر دينى بسياربزرگ و با اهميت رخ داده است , مانند ولادت و بعثت پيامبر خدا(ص ) مـثـلا روايـت شـده كه خود آن حضرت دعا كرد و عرض كرد : بار خدايا! روز شنبه و پنج شنبه را از هـمان صبح زود براى امتم مبارك وخجسته گردان و نيز روايت شده كه خداوند, آهن را در روز سه شنبه براى داود نرم كرد و اين كه پيامبرخدا(ص ) در روز جمعه به سفر مى رفت و اين كه احد (يكشنبه ) يكى از نامهاى خداى تعالى است بنابراين , از اين مقدمه طولانى اين معنا روشن مى شود كـه اخـبـارى كـه پـيـرامون سعد و نحس بودن روزهاوارد شده , بيش از اين دلالت ندارد كه اين خـجـسـتـگـى و ناخجستگى به خاطر حوادثى دينى است كه برحسب ذوق دينى يا بر حسب تاثير روانى موجب خوب و بد كارى مى شود اما اين كه خود آن روز يا آن قطعه از زمان داراى خصوصيت ميمنت يا شومى باشد و علل و عواملى طبيعى در آنها باشد كه موجب اين خجستگى و ناخجستگى شـده باشد, چنين امرى از روايات برنمى آيد و رواياتى كه گوياى خلاف اين مطلب باشند يا (اگر معتبر باشد) از باب تقيه است و يا معتبر و قابل اعتماد نيستند.
2 ـ در بـاب سـعـد و نـحـس بـودن سـتـارگـان و تـاثـير اوضاع كواكب آسمانى در خجستگى و نـاخجستگى حوادث زمينى در اين باره از ديدگاه عقلى همان را مى توان گفت كه درباره سعد و نحس بودن روزهاگفتيم , زيرا در اين جا نيز راهى براى اقامه برهان بر اثبات و نفى اين امر, مانند سـعد بودن خورشيد ومشترى و قران سعدين و نيز نحوست مريخ و قران نحسين و قمر در عقرب نـداريـم الـبته منجمان قديم هند معتقد بودند كه حوادث زمينى با مطلق اوضاع سماوى , اعم از اوضـاع ثـوابت و سيارات , ارتباطدارند و منجمان غير هندى اين رابطه را فقط با سيارات هفتگانه قائل بودند, نه ثوابت آنان براى اوضاع گوناگون سماوى خواص و آثارى برشمرده كه به آنها احكام نـجـوم مـى گـويند به نظر آنان هر يك از آن اوضاع پيش آيد, در زمين آثار و خواص خود را نشان مى دهد و تاثير مى گذارد.
ايـن مـنـجـمـان درباره ستارگان اختلاف نظر دارند بعضى معتقدندكه اجرام سماوى ,موجوداتى هستندداراى نفس و زنده و داراى اراده و تاثيرات خود را به عنوان علت فاعلى مى گذارند بعضى هم معتقدندكه اين اجرام داراى نفس نيستند ولى در عين حال تاثير خود را به عنوان علت فاعلى مـى گـذارنـد به نظربرخى نيز زمينه ساز تاثير و فعل خداى تعالى هستند و اين خداست كه پديد آورنـده حوادث است به عقيده عده اى هم كواكب و اوضاع آنها نشانه هايى از بروز حوادث هستند و نه علت فاعلى هستند و نه علت اعدادى و زمينه ساز به باور برخى هيچ ارتباطى ميان اين كواكب و اوضاع سماوى با حوادث زمينى نيست , حتى به نحو علامت و نشانه بلكه عادت خدا بر اين جارى شده كه فلان حادثه زمينى رامقارن با فلان وضع آسمانى پديد آورد هيچ يك از اين احكام و اتفاقات هـم هـمـيـشـگى و عمومى نيستند,به طورى كه بتوان گفت فلان حكم و حادثه با بهمان وضع آسـمـانـى مـلازمـت دارد, زيرا گاهى اين قضاوتها درست از آب درمى آيندو گاهى هم نادرست اما حكايتها وداستانهاى عجيب وشگفت آورى كه ازاستخراجات اين منجمان به ما رسيده , نشان مى دهد كه ميان اوضاع آسمانى و رخدادهاى زمينى نوعى ارتباط وجود دارد اما اين ارتباط فى الجمله وجود داردنـه بـه طـور كلى و عمومى همچنان كه پاره اى روايات وارد شده از ائمه اهل بيت (ع ) نيز اين مقدار ارتباطرا تصديق كرده است .

بـنـابراين , نمى توان حكم قطعى كرد كه فلان ستاره يا فلان وضع آسمانى , سعد است يا نحس اما اصـل ارتـبـاط رخدادها و اوضاع آسمانى و زمينى با يكديگر, چيزى نيست كه پژوهشگر نكته سنج بتواند آن را انكار كند.
عـقـيـده بـه ايـن كه كواكب يا اوضاع آسمانى ـ خواه آنها را داراى نفوس ناطقه بدانيم يا ندانيم ـ درمـادون خـود تـاثير دارند, مخالفتى با ضروريات دين ندارد مگر اين كه كسى آنها را آفريننده و پـديـدآورنـده حوادث زمينى بداند و اين سر رشته را به خدا نرساند كه در اين صورت شرك است ليكن هيچ كس , حتى صائبيان ستاره پرست , چنين حرفى نزده اند يا اين كه گفته شود اين كواكب و اوضـاع سـمـاوى مـدبر نظام هستى مى باشند و در كار تدبير استقلال عمل دارند و اين ربوبيتى اسـت كـه پـيـامـدش مـعـبوديت آنهاست و اين شرك است چنان كه صائبيان ستاره پرست چنين عقيده اى دارند.
روايـاتى كه درباره تاثير يا عدم تاثير ستارگان در سعد و نحس بودن وارد شده بسيار زياد است و به چند نوع تقسيم مى شوند:.
بـعـضـى از آنـها ظاهرامساله سعد و نحس بودن ستارگان و اوضاع سماوى را پذيرفته اند مثلا در رساله ذهبيه از امام رضا(ع ) نقل شده است كه فرمود : بدان كه نزديكى كردن با زنان در زمانى كه قمر در برج حمل يا برج دلو باشد, بهتر است و بهتر از اين زمان وقتى است كه قمر در برج ثور باشد, زيرا در اين هنگام شرف قمر است .

در بـحـار از نـوادر و او بـه سند خود از حمران از امام صادق (ع ) روايت كرده كه فرمود : كسى كه درهنگام قمر در عقرب مسافرت يا ازدواج كند, روى خوش نمى بيند.
در كتاب نجوم ابن طاوس از على (ع ) روايت شده است كه فرمود : مسافرت كردن در هر ماه وقتى كه قمر در محاق يا قمر در عقرب است , مكروه است .

بـه قـولـى مـى تـوان ايـن روايـات را حمل بر تقيه كرد,يا حمل بر تقارن اين اوقات با فال بد زدن عـامـه دانـسـت همچنان كه عده اى از روايات نيز مشعر به اين امر است , چون در آنها دستور داده شـده اسـت كـه بـراى دفع نحوست صدقه پرداخت شود مثلا در نوادر راوندى به سندش از موسى بـن جعفر از پدربزرگوارش از جدش نقل كرده كه در حديثى فرمود:در هر صبحگاه صدقه اى بده , تانحوست آن روزازتوبرطرف شودودرهرشامگاه صدقه اى بده تا شومى آن شب از تو دور گردد.
امكان هم دارد كه اين امر به خاطر ارتباط خاصى باشد كه ميان وضع آسمان و رخداد زمينى است , اماارتباط به نحو اقتضا (نه به نحو عليت ).
دسته دوم از اين روايات , تاثيرات ستارگان در حوادث را انكار و تكذيب كرده و از اعتقاد به اين امر و اشـتـغال به علم نجوم بشدت نهى نموده اند مثلا در نهج البلاغه آمده است : منجم مانند كاهن است وكاهن همچون ساحر و ساحر همانند كافر و كافر در آتش است .

از اخبار ديگرى كه اين تاثيرات را درست دانسته و پرداختن به نجوم را تجويز كرده اند, برمى آيدكه نـهـى از اشـتـغال به اين علم و تكيه كردن به آن به خاطر اين است كه چنان كسى براى تاثير آنها استقلال عمل قائل باشد, كارش به شرك مى انجامد.
دسـتـه سـوم روايـاتـى اسـت كـه نـشان مى دهد نجوم و تاثير كواكب در اوضاع زمينى فى نفسه واقـعـيـت دارد, امـا چـيزى كه هست اندك از اين علم سودمند نيست و زيادش هم دست يافتنى نـمـى بـاشد مثلا دركافى به سندش از عبدالرحمن بن سيابه روايت كرده است كه گفت : به امام صـادق (ع ) عرض كردم :فدايت شوم , مردم مى گويند كه پرداختن به علم نجوم جايز نيست و من از ايـن عـلم خوشم مى آيدبنابراين , اگر به دينم ضرر مى زند, من به چيزى كه براى دينم زيانمند بـاشـد هـرگـز نيازى ندارم و اگر به دينم ضرر نمى زند, به خدا كه من به اين علم علاقه مندم و تـحـصيل آن را دوست دارم حضرت فرمود :اين طور كه مردم مى گويند, نيست نجوم ضررى به دينت نمى زند سپس فرمود : شما به علمى مى پردازيد, كه بسيار آن حاصل نمى شود و اندكش هم به كار نمى آيد و سودى نمى رساند.
در بـحـار از كـتـاب نـجـوم ابـن طاوس از معاوية بن حكيم از محمد بن زياد از محمد بن يحيى خـثعمى روايت شده است كه گفت : از امام صادق (ع ) پرسيدم كه آيا نجوم راست است و حقيقت دارد؟
فـرمود :آرى عرض كردم : آيا در روى زمين كسى هست كه اين علم را بداند؟
فرمود : آرى , در روى زمين كسى هست كه آن را بداند در عده اى از روايات آمده است : از اين علم كسى اطلاع نـدارد, مـگـر يـك خـانواده هندى و يك خانواده عرب در بعضى روايات آمده است : خانواده اى از قريش .

ايـن روايـات , مـطـلب سابق را تاييد مى كند كه گفتيم ميان اوضاع كواكب و رخدادهاى زمينى نوعى ارتباط وجود دارد.
در بـعـضـى روايـات آمـده اسـت كـه خداوند مشترى را به صورت مردى به زمين فرستاد و او به مـردى غـيـر عـرب برخورد و علم نجوم را به او آموخت , تا جايى كه گمان كرد به عمق آن دست يافته است سپس به او گفت : حالا ببين مشترى كجاست ؟
مرد گفت : من او را در فلك نمى بينم و نـمـى دانم كجاست مشترى او را از خود دور كرد و دست مردى هندى را گرفت و نجوم را به او آموخت , تا جايى كه فكركرد بخوبى فرا گرفته است , به او گفت : حالا ببين مشترى كجاست ؟
آن مـرد گـفت : محاسبات من نشان مى دهد كه خود تو مشترى هستى همين كه اين را گفت , آهى بـلـند كشيد و جان داد و علم او به خانواده اش به ارث رسيد بنابراين , علم نجوم در آن جاست اين روايت شباهت بيشترى به جعلى بودن دارد.
3 ـ دربـاره تـفال و تطير تفال و تطير عبارت است از حادثه اى را دليل بر وجود رخدادى گرفتن كـه اگر آن رخداد خوب باشد آن را تفال (فال نيك زدن ) مى گويند و اگر بد باشد تطير (فال بد زدن ) دربـسـيـارى مـوارد ايـن دو مـؤثر واقع مى شوند و آن حادثه خوب يا بد بويژه حادثه بد كه انتظارش مى رود,تحقق مى يابد و اين البته يك تاثير روانى است .

اسلام ميان فال خوب و فال بد زدن فرق گذاشته و به فال نيك زدن دستور داده و از فال بد زدن نهى كرده است و اين نشان مى دهد كه تاثير اين دو امر, يك تاثير روانى است .

دربـاره فـال نـيـك زدن , اين جمله از پيامبر(ص ) نقل شده است كه فرمود : فال نيك بزنيد تا آن رابـيـابـيـد خود حضرت نيز فال خوب زياد مى زد و در بسيارى جاها اين كار از حضرت نقل شده است ((38)) .

و امـا فـال بـد زدن , در جـاهـايـى از قـرآن كـريـم از امـتـهـاى گـذشـتـه نقل شده كه آنان به پـيامبرانشان مى گفتند : ما به شما فال بد زده ايم و لذا ايمان نمى آوريم پيامبرانشان در پاسخ آنها مطالبى گفته اند كه خلاصه اش اين است : تطير (فال زدن از روى حركت پرندگان ) حق را باطل و باطل را حق نمى كند و كاردر دست خداى سبحان است , نه در دست پرنده اى كه هيچ اختيارى از خـودش نـدارد, چـه رسد به اين كه خير و شر و سعادت و شقاوت ديگران در دست او باشد مثلا خـداونـد مى فرمايد : ((گفتند : ما شما را به فال بد گرفته ايم اگر دست از دعوت خود بر نداريد سنگسارتان مى كنيم و به طور قطع از ما به شما عذاب و شكنجه اى دردناك خواهد رسيد گفتند : شومى شما با خود شماست )) يعنى آن چيزى كه شر و بدى رابه سوى شما مى كشاند با شماست , نه بـا ما نيز مى فرمايد : ((گفتند : ما به تو و به آن كه با توست فال بدزده ايم , او گفت : فال شما نزد خـداسـت )) يـعـنـى آنچه خير و شر شما به وسيله آن به شما مى رسد, نزدخداست , زيرا اوست كه سرنوشت شما را مقدر مى كند و رقم مى زند, نه من و كسى كه همراه من است بنابراين , ما كاره اى نيستيم .

اخـبـار فـراوانـى نـيـز در نهى از فال بد زدن و دفع شومى آن به وسيله بى اعتنايى يا توكل و دعا رسيده است و اين گفته سابق ما را كه گفتيم تاثير اين چيزها يك تاثير روانى است , تاييد مى كند مـثـلا كـافى به سند خود از عمرو بن حريث آورده است كه گفت : امام صادق (ع ) فرمود : فال بد زدن , بـسـتـگى به خود تودارد اگر آن را آسان گيرى آسان مى شود و اگر سخت گيرى سخت مـى شود و اگر آن را به هيچ نگيرى هيچ و بى اثر مى شود دلالت اين حديث بر جنبه روانى داشتن تـاثـيـر فال بد آشكار و واضح است نظيراين روايت حديثى است كه از طرق اهل سنت روايت شده اسـت : سـه چـيـز است كه هيچ كس از تاثير آنهابركنار نمى ماند : فال بد زدن , حسادت و گمان عـرض شـد : پـس , چـه كـنيم ؟
فرمود : هرگاه فال بد زدى ,كارت را بكن (و به فال اعتنا منما) و هرگاه گرفتار حسادت شدى , آن را دنبال نكن و هرگاه گمان بردى ,در پى تحقيق بر نيا.
در هـمين معناست روايتى كه در كافى از قمى از پدرش از نوفلى از سكونى از امام صادق (ع ) نقل شـده كه فرمود : پيامبر خدا(ع ) فرمود : كفاره فال بد زدن توكل است تا آخر حديث علتش هم اين اسـت كـه درتـوكـل , كـار تـاثـير به خداى تعالى ارجاع داده مى شود و لذا اثرى براى فال بد باقى نمى ماند تا از آن ضررى متوجه آدمى شود.
نـيز در همين معناست روايتى كه از طرق اهل سنت وارد شده و در نهايه ابن اثير آمده است : فال بدزدن , شرك است و هيچ يك از ما خالى از طيره نيستيم اما خداوند به وسيله توكل تاثير آن را از بين مى برد.
بـاز در معناى حديث سابق روايتى است كه از موسى بن جعفر(ع ) نقل شده كه فرمود : هفت چيز براى مسافر در راهش شوم است : كلاغ از طرف راستش قارقار كند, سگى (سر راهش پيدا شود و) دمـش رابـالا نگه دارد, گرگى به صورت او زوزه كشد در حالى كه روى دم خود نشسته باشد و سپس سه مرتبه دم خود را بالا و پايين برد, آهويى از طرف راست او به طرف چپش بگريزد, جغدى بـانگ زند, زنى باموهاى جو گندمى كه عورتش را آشكار كرده باشد و ماده الاغ گوش بريده هر كس از ديدن يكى از اينهادر خود احساس ترس و دلواپسى كرد بگويد : بار خدايا, از شر آنچه در دل خود احساس مى كنم , به توپناه مى برم پس از شر آن مصون مى ماند ((39)) .

سـايـر امـورى كـه در نـظـر عامه مردم شوم و نحس است , نيز در حيطه همين بحث كلامى قرار مـى گـيرندمانند شنيدن يك بار عطسه در هنگام تصميم گرفتن بر انجام كارى و امثال اين در ابـواب مـتـفـرق وگوناگون , رواياتى در نهى از فال بد زدن به اين امور و توكل به خدا كردن در هنگام بروز آنها وارد شده است مثلا در حديث نبوى كه از طريق شيعه و سنى نقل شده , آمده است : سـرايت بيمارى و فال بد زدن و خونخواهى روح مقتول و شومى و سوت زدن در هنگام آب دادن حيوان و شير دادن پس از گرفتن ازشير و باديه نشينى بعد از هجرت (يا كفر بعد از اسلام ) و روزه سـكـوت تـا شب و طلاق قبل از نكاح و آزادكردن بنده قبل از مالك شدن آن و يتيمى بعد از بلوغ وجود ندارد (و در اسلام قدغن است ((40))).

كشتن غافلگيرانه .

كشتن غافلگيرانه .

ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : ايـمـان بـنـد (و مـانـع از) كـشـتـن غـافـلـگـيـرانـه اسـت و مـؤمـن ـ غافلگيرانه نمى كشد ((41)) .

ـ ابـن ابـى الـحـديـد : چـون پـيـامـبـر خـدا(ص ) رحـلت فرمود و على (ع ) مشغول غسل و كفن ودفـن آن حـضـرت گـرديـد و بـا ابـوبـكـر بـيـعت شد, زبير و ابوسفيان و گروهى از مهاجران , بـراى مـشـورت , بـا عباس و على (ع ) خلوت كردند و سخنانى تحريك آميز و مهيج گفتند عباس , رضـى اللّه عـنـه , گـفـت : صحبتهاى شما را شنيديم اما نه به دليل در اقليت بودن از شما كمك مـى گـيـريـم ونـه از روى بـدگـمـانـى نظرات شما را رها مى كنيم پس , به ما فرصت دهيد كه بـيـنديشيم به خداسوگند اگر نبود كه اسلام دست و پاى كشتن غافلگيرانه را بسته و جلو آن را گـرفته است , هرآينه صخره ها و خرسنگها چنان به هم مى خوردند و متلاشى مى شدند كه صداى برهم خوردن آنها از جايگاه مرتفع شنيده مى شد.
ـ ابـوالـفـرج ا صـفـهـانـى بـه هـنـگام نقل آن چه بر مسلم بن عقيل گذشت , مى نويسد: هانى به مـسلم گفت : من دوست ندارم كه او ـ ابن زياد ـ در خانه من كشته شود وقتى مسلم (از نهانگاه ) بـيـرون آمـد, شـريك به او گفت : چرا او را نكشتى ؟
مسلم گفت : به دو سبب : اول اين كه هانى خـوش نـداشـت ابـن زيـاد در خانه او كشته شود دوم حديثى كه مردم از پيامبر(ص ) برايم روايت كـرده انـدكـه فـرموده است : ايمان بند كشتن غافلگيرانه است و مؤمن غفلتا نمى كشد هانى به او گفت :هان ! به خدا قسم اگر او را مى كشتى , يك نفر فاسق و فاجر و كافر را كشته بودى .