ميزان الحكمه جلد ۱۴

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۱۷ -


ـ امام صادق (ع ) ـ به ابوبصير ـ : اى ابو محمد, اسلام پله اول است عرض كردم : آرى فرمود: و ايمان يك پله بالاتر از اسلام است عرض كردم : آرى فرمود: و تقوا يك پله بالاتر از ايمان است عرض كردم : آرى فـرمـود: و يـقـين يك پله بالاتر از تقواست عرض كردم : آرى فرمود: به مردم چيزى به اندكى يـقين داده نشده است و شما در حقيقت به پايين ترين درجه اسلام چسبيده ايد پس مواظب باشيد از چنگتان نگريزد.
ـ امام رضا(ع ) ـ در پاسخ به سؤال ازايمان و اسلام ـ : ابو جعفر (حضرت باقر)(ع ) فرمود: دين همان اسـلام اسـت و ايـمان يك درجه بالاتر از آن است و تقوا يك درجه بالاتر از ايمان و يقين يك درجه بالاتر از تقواست و ميان مردم چيزى به اندكى يقين تقسيم نشده است .

ـ ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است و تقوا يك درجه بالاتر از ايمان و يقين يك درجه بالاتر از تقوا و ميان مردم چيزى به كمى يقين تقسيم نشده است .

ـ ايـمـان يك درجه برتر از اسلام است و تقوا يك درجه برتر از ايمان و يقين يك درجه برتر از تقوا و ميان آدميان هيچ چيز به كمى يقين تقسيم نشده است .

ـ امام على (ع ): هدف نهايى دين ,ايمان است و هدف نهايى ايمان يقين .

فاصله ميان ايمان و يقين .

ـ در مشكاة الانوار آمده است : امام على (ع ) از حسن و حسين (ع ) پرسيد: فاصله ميان ايمان و يقين چقدر است ؟
آن دو بزرگوار سكوت كردند امام , به حسن (ع ) فرمود: جواب بده اى ابامحمد, عرض كرد: يك وجب فرمود: چگونه ؟
عرض كرد: چون ايمان آن چيزى است كه باگوش هاى خود شنويم و با دل هايمان باورش كنيم و يقين آن چيزى است كه با چشمان خودببينيم و از آن به آن چه كه از ديد ما پنهان است راه ببريم .

ايمان در دل است و يقين خطورات .

ـ پيامبر خدا(ص ): ايمان در دل استواراست و يقين خطوراتى است .

ـ امام صادق (ع ): ايمان در دل است ويقين خطوراتى است .

ـ روايـت شده است : بهترين توانگرى يقين و بهترين سرگرمى عبادت است و ايمان به قلب است و يقين خطوراتى است .

ـ امـام باقر(ع ): ايمان در دل استواراست و يقين خطوراتى است وقتى يقين به دل مى گذرد, دل چونان تكه آهن (استوار وتزلزل ناپذير) مى شود و چون از دل بيرون مى رود, مانند خرقه اى فرسوده مى گردد.

علم اليقين .

قرآن :.
((هـرگـز چنين نيست , اگر علم اليقين داشتيد! به يقين دوزخ را مى بينيد سپس آن را قطعا به عين اليقين مى بينيد سپس در همان روز است كه از نعمت (روى زمين ) پرسيده خواهيد شد)).
((و (ياد كن ) آن گاه كه ابراهيم گفت : پروردگارا, به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مـى كـنـى ؟
فـرمود: مگر ايمان نياورده اى ؟
گفت : چرا, ولى تا دلم آرامش يابد فرمود: پس , چهار پـرنده برگير و آن ها را پيش خود ريز ريز گردان سپس برهر كوهى پاره اى از آن ها را قرار ده , آن گاه آن ها را فراخوان , شتابان به سوى تو مى آيند و بدان كه خداوند توانا و حكيم است )).
((و اينچنين ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم و تا از يقين كنندگان باشد)).
ـ امام صادق (ع ) ـ درباره آيه ((اگر به علم اليقين بدانيد)) ـ : يعنى با معاينه و مشاهده .

ـ پيامبر خدا(ص ): كسى كه مى بيند مانند كسى نيست كه به او خبر مى دهند.
ـ خـبـر, چـون ديـدن نـيـست , زمانى كه خداوند متعال به موسى خبر داد كه قومش با گوساله چه كرده اند الواح را به زمين نينداخت , اما وقتى كارى را كه كرده بودند با چشم خود ديد, الواح را به زمين افكند به طورى كه شكستند.
ـ خـداونـد مـتعال مى فرمايد: سه چيزاست كه آن ها را از ديد بندگانم پنهان نگه داشته ام و اگر فردى آن ها را مشاهده كند, هرگز عمل بد انجام نمى دهد: اگر پرده خود را كنار زنم و مرا ببيند به طورى كه يقين پيدا كند و بداند كه بعداز ميراندن آفريدگانم با آن ها چه مى كنم .

حق اليقين .

قرآن :.
((اين است همان حقيقت راست (و) يقين )).
((و اين قرآن , بى شبهه , حقيقتى يقينى است )).
تفسير:.
حـق عـبـارت است از شناخت مطابق با واقعيت خارجى و يقين عبارت از شناختى است كه در آن شبهه و ترديد نباشد بنابراين , اضافه حق به يقين , نوعى اضافه بيانيه است كه براى تاكيد آورده شده است .

مجلسى ـ رضوان اللّه عليه ـ مى گويد: يقين داراى سه مرتبه است : علم اليقين , عين اليقين و حق الـيقين ((نه چنين است , اگر علم اليقين داشتيد, به يقين دوزخ را مى بينيد سپس آن را قطعا به عـيـن اليقين مى بينيد)), ((اين است همان حق اليقين )) تفاوت ميان اين سه مرتبه از يقين با يك مـثـال روشـن مـى شـود براى مثال علم اليقين داشتن به آتش عبارت است از مشاهده مرئيات به واسـطـه نـور آن و عين اليقين به آن عبارت است از مشاهده جرم آتش و حق اليقين داشتن به آن عبارت است از سوختن در آتش و محو شدن هويت آدمى در آن و تبديل شدن به آتش صرف بالاتر و افـزونـتـر از ايـن مـرتـبه ديگر مرتبه اى وجود ندارد, اگر پرده كنار زده شود بر يقين من افزوده نمى گردد (سخن مولا على (ع ) است ).
ـ امام على (ع ): اى بندگان خدا, ازدوست داشتنى ترين بندگان خداوند در نزد اوبنده اى است كه خـدا وى را در بـرابـر نـفسش يارى رسانده و از اين رو, اندوه را جامه زيرين خود ساخته و ترس را پيراهن رويين خود قرار داده است چراغ هدايت در دلش مى درخشد مسير خود را ديده و راه خود را پـيـمـوده , مـناره هاى آن را شناخته و خطراتش را پشت سر نهاده و از دستاويزها به محكمترين آن هـا چـنـگ در زده و ازريسمان ها به استوار ترينشان چسبيده است و يقينى چون پرتو خورشيد دارد.
ـ عـلـم و مـعـرفـت , آنـان را بـه بـيـنش حقيقى رسانده و به روح يقين دست يافته اند و آن چه را نـازپـروردگـان , سختى و دشوارى مى دانند آنان سهل و آسان يافته اند و با آن چه كه نادانان از آن گـريـزانـنـد, انس و الفت مى گيرند ودر اين دنيا با بدن هايى زندگى مى كنند كه روح آن ها به جـايـگاه برين تعلق دارد اينان جانشينان خداوند در زمين او هستند و دعوتگران او به سوى دينش وه كه چه شوقى به ديدن آنها دارم !.

تفسير يقين .

ـ جـبـرئيـل نـزد پيامبر(ص ) آمد و گفت :اى رسول خدا, خداوند تبارك و تعالى مرا با هديه اى به سـوى تـو فـرسـتاده كه پيش از تو آن را به هيچ كس نداده است رسول خدا(ص ) فرمود: آن هديه چيست ؟
جبرئيل گفت : صبر و بهتر ازآن رسول خدا فرمود: گفتم : تفسير يقين چيست ؟
گفت : شـخـصـى كـه يقين دارد, براى خدا چنان كار مى كند كه گويى او را مى بيند , زيرا اگر او خدا را نـمى بيند, خدا كه او را مى بيند و به يقين مى داند كه آن چه به او رسيده نمى شد كه ترسد و آن چه به او نرسيده امكان نداشت كه برسد همه اين ها شاخه هاى توكل و پلكان زهدند.
ـ امام رضا(ع ) ـ در پاسخ به سؤال يونس از يقين ـ : توكل بر خدا و تسليم در برابر خدا و راضى بودن بـه قـضـاى خـدا و واگـذاردن كارها به خدا يونس مى گويد: عرض كردم : تفسير اين ها چيست ؟
حضرت فرمود: ابو جعفر(ع )اين چنين فرمود.
ـ پـيامبر خدا(ص ) ـ در پاسخ به سؤال مردى از ايمان ـ : اخلاص عرض كرد: يقين چيست ؟
فرمود: تصديق .

ـ امام على (ع ): اسلام همان تسليم (دربرابر خدا) است و تسليم همان يقين و يقين همان تصديق و تصديق همان اقرار و اقرار همان به جا آوردن و به جا آوردن همان عمل كردن .

ـ يقين , روشنايى است .

نشانه هاى شخص با يقين .

ـ پيامبر خدا(ص ): نشانه شخص با يقين شش چيز است : به حقانيت خدا يقين پيدا كرده و لذابه او ايـمـان آورده است , يقين پيدا كرده كه مرگ راست است و لذا از آن در حذر است , يقين پيدا كرده كـه رسـتـاخيز راست است و از اين رو از رسوايى (در آن روز) مى ترسد, يقين پيداكرده كه بهشت راسـت اسـت و از ايـن رو مـشتاق آن است , يقين پيدا كرده كه دوزخ راست است و از اين رو براى نجات از آن مى كوشد و يقين پيدا كرده كه حساب راست است و از اين رو ازخود حساب مى كشد.
ـ امام على (ع ): شخص با يقين ,اندوهش براى خود از همه مردم بيشتر است .

ـ شوق , خصلت اهل يقين است .

ـ كوتاهى آرزو و اخلاص در عمل و بى رغبتى به دنيا, دليل برداشتن يقين است .

ـ كسى كه يقين داشته باشد كه ازدوستان جدا مى شود و در خاك جاى مى گيرد و با حساب رو به رو مى شود و آن چه از خودبرجاى مى گذارد به كارش نمى آيد و به آن چه پيش مى فرستد نيازمند است , سزاوار است كه آرزو را كوتاه كند و در كار و عمل بكوشد.
ـ امام صادق (ع ) ـ درباره آيه ((و زيرآن ديوار گنجى از آن آن دو يتيم بود)) ـ : بدانيد كه آن گنج زر و سيم نبود, بلكه چهار جمله بود:منم خدا و معبودى جز من نيست , هر كه به مرگ يقين داشته باشد دهانش به خنده باز نمى شود وهر كه به حساب يقين داشته باشد دلش شادى نمى كند و هر كه به تقدير يقين داشته باشد, ازچيزى جز خدا نمى ترسد.
ـ امام على (ع ): پرهيزگارى , ثمره دين و نشانه يقين است .

ـ كسى كه يقين داشته باشد, در عمل كوشاست .

ـ هر كه يقينش درست باشد, به بحث و مجادله رغبتى ندارد.
ـ امام صادق (ع ): هيچ عملى جز بايقين نباشد و هيچ يقينى جز با خشوع .

ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): از نشانه هاى يقين اين است كه هيچ كس را با به خشم آوردن خدا خشنود نسازى و به واسطه چيزى كه خدا به تو داده است هيچ كس را ستايش نكنى و براى چيزى كه خدا به تو نداده است , هيچ كس را نكوهش نكنى .

ـ امام صادق (ع ): از نشانه هاى يقين اين است كه با به خشم آوردن خداوند مردم را خشنود نسازيد و از ايـن كـه خداوند از فضل خودبه شما عطا نكرده است , آنان را نكوهش و ملامت نكنيد, زيرا نه حـرص زدن آزمندى , روزى را به سوى او سوق مى دهد و نه بى ميلى شخص بى ميل , آن را از او باز مى دارد.

يقين مؤمن در كردار او نمايان است .

ـ امام على (ع ): مؤمن , يقينش دركردارش ديده مى شود و منافق , شكش در عملش نمايان است .

ـ كسى كه عمل را فرو مى گذارد, به پاداش آن يقين ندارد.
ـ كـسـى كه يقين دارد خداوند سبحان او را مى بيند و با اين حال او را نافرمانى مى كند, بى گمان خداوند را بى مقدارترين بينندگان قرارداده است .

ـ يقين خود را به شك تبديل نسازيدو دانش خود را به جهل .

ـ رسول خدا(ص ): بخشيدن موجودى ,زيور يقين است .

عوامل تباه كننده يقين .

ـ امام على (ع ): يقين را شك و چيره آمدن هوس , تباه مى سازد.
ـ كسى كه آزمنديش زياد باشد,يقينش اندك است .

ـ فرمانبرى از آزمندى , يقين را تباه مى گرداند.
ـ آزمندى , يقين را تباه مى كند.
ـ امام صادق (ع ): شخص آزمند از دو خصلت محروم و دو خصلت پيوسته با اوست : ازقناعت محروم است و از اين رو آسايش ندارد و از خرسندى محروم است و از اين رو يقين رااز دست داده است .

ـ امام على (ع ): علت تباهى يقين , طمع است .

ـ مجادله كردن در دين , يقين را ازبين مى برد.
ـ مال دوستى , دين را سست و يقين راتباه مى گرداند.
ـ آميزش با دنياپرستان , دين راعيبناك و يقين را سست مى كند.
ـ كسى كه به جزا يقين ندارد, شك يقين او را به تباهى كشاند.

سستى يقين .

ـ پيامبر خدا(ص ): من براى امت خوداز چيزى جز سستى يقين , نمى ترسم .

ـ درحقيقت , من براى امت خود ازسستى يقين مى ترسم .

ـ امام على (ع ): كسى كه يقينش سست شود, مروتش ناقص گردد.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): از سـستى يقين است كه با به خشم آوردن خداوند متعال مردم را خشنود گـردانى و براى روزيى كه خداى متعال به توداده است آنان را مدح و ثنا گويى و براى آن چه كه خداوند به تو نداده است , مردم را مذمت كنى .

ـ امام على (ع ): به خدا سوگند كه شك عارض گشته و يقين از ميان رفته است , تا آن جا كه آن چه بـرايـتان تضمين شده (يعنى روزى ) گويى (سعى و تلاش براى تحصيل آن ) بر شماواجب گشته است و آن چه بر شما واجب شده , انگار از دوش شما برداشته شده است .

كسى كه يقين سودش ندهد.

ـ امـام على (ع ): بدانيد كه هركس يقين سودش ندهد, شك زيانش رساند و هر كس خرد وانديشه كنونيش او را سود نبخشد, خرد و انديشه غايبش در سود بخشيدن به اوناتوانتر است .

ـ بـدانـيـد كـه هـركـس حـق سـودش نـدهـد, بـاطل زيانش رساند و هر كس هدايت او را به راه راست نياورد گمراهى از راه بدرش كند.

ثمرات يقين .

1 ـ شكيبايى :.
ـ امام على (ع ): شكيبايى , نخستين لازمه يقين است .

ـ شكيبايى , ثمره يقين است .

ـ امام صادق (ع ): شكيبايى , برخاسته از يقين است .

ـ امـام عـلى (ع ): سلاح انسان برخورداراز يقين , شكيبايى در گرفتارى و سپاسگزارى در روزگار برخوردارى است .

ـ برتو باد شكيبايى , زيرا كه آن دژى استوار و عبادت اهل يقين است .

2 ـ اخلاص :.
ـ امام على (ع ): اخلاص در عمل ,برخاسته از نيروى يقين و درستى نيت است .

ـ سبب اخلاص يقين است .

ـ خلوص نيت , به اندازه توانمندى دين (شخص ) بستگى دارد.
ـ كوتاهى آرزو و اخلاص در عمل ,دليل بر يقين است .

ـ يقين داران و مخلصان و ايثارگران از اعرافيانند.
ـ غايت يقين , اخلاص است و غايت اخلاص , خلاص و رهايى .

ـ اى بندگان خدا, بدانيد كه اندك ريا شرك است و اخلاص در عمل (برخاسته از) يقين است .

3 ـ زهد:.
ـ امام على (ع ): يقين , ميوه زهد به بار مى نشاند.
ـ زهد, شالوده يقين است .

ـ اگر يقينت درست بود, بى گمان آن چه را رفتنى است جايگزين آن چه ماندنى است نمى كردى و بلند مرتبگى را به پستى نمى فروختى .

ـ بى رغبتى انسان به آن چه فناپذيراست , به اندازه يقين اوست به آن چه ماندنى مى باشد.
ـ دروغ مى گويد كسى كه ادعاى يقين به (جهان ) باقى دارد, اما در پى (جهان ) فانى مى رود.
ـ كسى كه به آخرت يقين دارد, به دنيا آزمند نيست .

ـ كـجـايـند يقين باورانى كه جامه هاى هوس را از خود بركندند و رشته هاى وابستگى به دنيا را از خود بريدند؟
.
ـ يقين , برترين زهد است .

4 ـ توكل :.
ـ امام على (ع ): نيكويى توكل , دليل بر نيكويى يقين است .

ـ توكل , ناشى از نيرومندى يقين است .

ـ حقيقت يقين , در توكل است .

5 ـ خرسندى :.
ـ امام على (ع ): خرسندى به قضاى خداوند, دليل بر داشتن يقين نيكوست .

ـ خرسندى , ميوه يقين است .

ـ كسى كه به آن چه مقدر شده خرسند باشد, يقينش نيرومند است .

ـ امام صادق (ع ): خرسندى به قضاى ناخوشايند, از بالاترين درجات يقين است .

6 ـ سبك شمردن مصيبت ها:.
ـ پيامبر خدا(ص ): خداوند از روى حكمت و جلال خود, آسايش و گشايش را در خرسندى و يقين قرار داد.
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در سفارش خود به فرزند بزرگوارش حسن (ع ) ـ : غم و اندوه هايى را كه به تو مى رسد, با نيروى شكيبايى و يقين نيكو از خود دور كن .

ـ امـام سجاد(ع ) ـ در مناجات ـ : به كرم و بزرگواريت از تو مى خواهم كه از عطاى خود آن به من ارزانى دارى كه مايه شادمانى وروشنايى ديدگان من باشد و از يقين آن به من عطا فرمايى كه به واسطه آن مصيبتهاى دنيا برمن آسان شود و پرده هاى كورى از ديده بصيرتم كنار زده شود.

شعبه هاى يقين .

ـ امـام عـلـى (ع ): ايمان بر چهار پايه قرار دارد: بر شكيبايى و يقين و دادگرى و جهاد و يقين چهار شـعـبه دارد: بينش هوشمندانه , رسيدن به ژرفاى حكمت , شناخت عوامل عبرت آموز و(شناخت ) روش پيشينيان هر كه بينش هوشمندانه داشته باشد, به ژرفاى حكمت دست يابد وهر كه به عمق حـكـمـت دست يابد, عبرت شناس شود و هر كه عبرت شناس باشد, چنان است كه با گذشتگان زندگى كرده باشد.
ـ پـيـامبر خدا(ص ): يقين چهار شعبه دارد: بينش هوشمندانه , رسيدن به ژرفاى حكمت , شناخت عـوامـل عبرت آموز و پيروى ازسنت پس , هر كه بينش هوشمندانه داشته باشد, به ژرفاى حكمت دسـت يـابـد و هر كه به ژرفاى حكمت دست يابد, عبرت شناس شود وهر كه عبرت شناس باشد, از سنت پيروى كند و هر كه از سنت پيروى كند, گويى با گذشتگان بوده است .

ـ امام على (ع ): يقين داراى چهار شعبه است : فهم در اوج , دانش ژرف , حكمت روشن وشكوفان و بـردبـارى آبـادان , كـسـى كـه فـهم داشته باشد, دانش هاى مجمل و مبهم را تفسير كند وهركه دانـش هـاى مـجمل را تفسير كند, آبشخورهاى حكمت را بشناسد و هركه آبشخورهاى حكمت را بـشـنـاسـد, دورانـديـش و بردبار شود و در كار خود كوتاهى نكند و در ميان مردم (باخوشنامى ) زندگى كند.

افزايش يافتن يقين .

ـ امام على (ع ): كسى كه ايمان داشته باشد, بر يقينش افزوده مى شود.
ـ امـام كاظم (ع ): اى بندگان خدا, بااصلاح خود, نعمت هاى خداوند را پاس داريد, تا بر يقين شما افزوده شود و سودى با ارزش وگرانبها به دست آوريد.
ـ از امام رضا(ع ) ـ درباره اين سخن خداوند به ابراهيم كه : ((آيا ايمان ندارى ؟
گفت : چرا, امابراى اين كه دلم آرام گيرد)) سؤال شد كه : مگر در دل او شك بود؟
ـ : نه , او يقين داشت , اما ازخداوند خواست به يقين او بيفزايد.
ـ امـام صـادق (ع ): يـقين , بنده را به هرمرتبه والا و مقام شگفت آورى مى رساند در حضور رسول خـدا(ص ) گـفـته شد كه عيسى بن مريم روى آب راه مى رفته است حضرت فرمود: اگر يقينش بيشتر بود, در هوا نيز راه مى رفت بدين ترتيب رسول خدا از عظمت مقام يقين خبر داد.
ـ روزى حـواريـون ,عيسى (ع )را نديدند پس در جستجوى او بيرون رفتند و ديدند كه روى آب راه مى رود يكى از آنان عرض كرد: اى پيامبر خدا, به طرف تو بياييم ؟
فرمود: آرى آن مرد يك پايش را در آب گـذاشـت و رفـت تـاپـاى ديـگرش را نيز داخل آب بگذارد كه زير آب رفت عيسى فرمود: دستت را بده اى كوته ايمان , اگر آدميزاد به وزن دانه اى يا ذره اى يقين داشت در آن صورت روى آب راه مى رفت .

ـ پيامبر خدا(ص ): عيسى بن مريم روى آب راه مى رفت و اگر يقين بيشترى داشت , در هوا نيز راه مى رفت .

ـ اگر برادرم عيسى يقينش بهتر از آن بود كه داشت , بى گمان در هوا راه مى رفت و روى آب نماز مى خواند.
ـ امام على (ع ): اگر پرده هم كنار رود,بر يقين من چيزى افزوده نشود.

گفتارى درباره ايمان و افزايش پذيرى آن :.

چـنـان كـه از امـثـال ايـن آيـات بـر مـى آيـد, ايـمـان داشتن به يك چيز صرفا علم داشتن به آن نـمى باشد:((بى گمان كسانى كه پس از آن كه (راه ) هدايت بر آنان روشن شد (به حقيقت ) پشت كردند)) و ((كسانى كه كافرشدند و از راه خدا باز داشتند و پس از آن كه راه هدايت بر آنان آشكار شد, با پيامبر در افتادند)) و ((و با آن كه دلهايشان بدان يقين داشت از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند)) و ((و خدا او را با وجود آن كه مى دانست ,گمراه ساخت )) اين آيات , همچنان كه ملاحظه مى كنيد, ارتداد و كفر و انكار و گمراهى را با وجود علم اثبات مى كند بنابراين , صرف علم داشتن بـه چـيـزى و اعتقاد قطعى به حقانيت آن , در حصول ايمان كافى نيست وصاحب چنين علمى را نـمـى تـوان مـؤمن ناميد, بلكه بايد به مقتضاى علم خود نيز پايبند باشد و به مفاد آن اعتقاد وباور قـلبى داشته باشد, به طورى كه آثار عملى آن هر چند فى الجمله در وى بروز كند پس , كسى كه عـلم دارد به اين كه خداوند متعال تنها معبود است و جز او معبودى وجود ندارد و به مقتضاى اين علم خود ـ يعنى عبوديت او و پرستيدن تنها او ـ نيز پايبند است , چنين كسى مؤمن به شمار مى آيد اما اگر چنين علم و معرفتى داشته باشد,ليكن بدان ملتزم و پايبند نباشد و هيچ عملى كه نشانگر عبوديت باشد انجام ندهد چنين شخصى عالم هست امامؤمن نيست .

از اين جا نادرستى اين سخن برخى كه گفته اند: ايمان عبارت از صرف علم و تصديق است , روشن مى شود,چرا كه گفتيم علم و كفر با هم قابل جمع هستند.
نـيـز بطلان اين سخن عده اى كه گفته اند: ايمان همان عمل است , آشكار مى گردد, زيرا عمل با نفاق جمع مى شود, زيرا منافق عمل مى كند و گاهى اوقات هم حق و حقيقت برايش ظهور علمى دارد, ليكن در عين حال ايمان ندارد.
حـال كه ايمان عبارت شد از علم به چيزى همراه با التزام به آن به گونه اى كه آثار عملى آن علم بـر آن مترتب شود و از طرفى علم و التزام قابل افزايش و كاهش و شدت و ضعف هستند, بنابراين , ايـمـان هـم كـه از اين دوعنصر تشكيل شده قابل افزايش و كاهش و شدت و ضعف مى باشد پس , اختلاف مراتب و درجات ايمان ازضرورياتى است كه به هيچ وجه شك بردار نيستند.
ايـن مـطـلـب نـظـر اكثر دانشمندان است و حقيقت هم همين است آيه ((تا ايمانى بر ايمان خود بـيفزايند)) وآيات ديگرى از اين قبيل دلالت بر همين مطلب دارد همچنين احاديثى كه از امامان اهل بيت (ع ) درباره مراتب داشتن ايمان وارد شده است , اين نظر را تاييد مى كند.
عـده اى هـم مـانـنـد ابـوحـنيفه و امام الحرمين و ديگران بر اين باور رفته اند كه ايمان افزايش و كاهش پذيرنيست و براى اين سخن خود چنين دليل آورده اند كه ايمان نام آن تصديقى است كه به مـرحـله جزم و قطع رسيده باشد و افزايش و كاهش پذيرى در چنين معنايى قابل تصور نمى باشد بنابراين , شخص تصديق كننده چه طاعات را به تصديق خود ضميمه كند و چه معاصى را, تصديق او همچنان به قوت خود باقى است و هرگز تغييرنمى كند.
ايـنـان آيـاتـى را كه دال بر افزايش و كاهش پذيرى ايمان است تاويل و توجيه كرده اند و گفته اند ايـمـان عـرضـى اسـت كه بشخصه باقى نمى ماند, بلكه بقاى آن به نحو تجدد امثال است , يعنى بر حـسـب انطباقش بر زمان به نحو امثال متجدده آن است كه افزايش و كاهش مى پذيرد براى مثال در مـورد پـيـامـبـر ايـمـان بـه طور متوالى و بدون فاصله زمانى صورت مى پذيرد و در ديگران با فاصله هاى زمانى اندك يا زياد بنابراين ,مراد از افزايش ايمان , توالى اجزاى ايمان است كه اين توالى يا بدون هيچ گونه فاصله زمانى است و يا بافاصله هاى زمانى اندك .

نـيـز ايـمـان يـك كـثرت ديگر هم دارد و آن منوط به كثرت امورى است كه ايمان به آن ها تعلق مـى گـيرد وچون احكام و شرايع دين تدريجا نازل مى شده و مؤمنان هم بر حسب نزول تدريجى آن هـا تـدريجا ايمان مى آورده اند و شمار احكام نيز هر از چند گاهى اضافه مى شده است , بنابراين ايـمـان آنان نيز تدريجا افزايش مى يافته است و به طور كلى , مراد از افزايش ايمان , زياد شدن عدد آن هاست .

سستى اين نظر كاملا روشن است , زيرا اولا اين كه گفته اند ايمان نامى است براى تصديق جزمى , قابل قبول نيست چون كه همان گونه كه بيان داشتيم , ايمان نامى است براى تصديق جازم توام با التزام و پايبندى , مگر اين كه مرادشان از تصديق , علم همراه با التزام باشد.
ثـانيا: اين كه گفته اند اين تصديق افزايش و كاهش نمى پذيرد, ادعايى بدون دليل و بلكه مصادره بـه مـطـلـوب است و اين استدلال آن ها كه ايمان يك امر عرضى است و بقاى اعراض به نحو تجدد امـثال مى باشد در اثبات مدعاى آنان كار آمد نيست , زيرا ما مى بينيم ايمان هايى هست كه در برابر طوفان حوادث هم از جا تكان نمى خورد و در مقابل ايمان هايى وجود دارد كه با كمترين حادثه اى كه پيش مى آيد يا با سست ترين شبهه اى كه بروز مى كند متزلزل مى شود و از بين مى رود و چنين اخـتـلاف و تـفـاوتـى را نمى شود با مساله تجدد امثال و كمى وزيادى فاصله هاى زمانى , توجيه و تـعليل كرد, بلكه ناچار بايد آن را به نيرومندى و ضعف ايمان نسبت داد,خواه به تجدد امثال قائل باشيم يا نباشيم به علاوه بطلان مساله تجدد امثال در جاى خود روشن شده است .

و ايـن كه گفته اند شخص تصديق كننده , چه اطاعت ضميمه تصديقش كند و چه معصيت , اثرى در تصديق اوندارد و به هيچ وجه تصديق او را تغيير نمى دهد, اين سخن نيز پذيرفتنى نيست , چون نيرومند شدن ايمان در اثرانجام طاعات و ضعيف و سست شدن آن بر اثر ارتكاب معاصى , موضوعى است كه نبايد در آن ترديد داشت ونيرومندى اثر يا ضعف آن , حكايت از نيرومندى مبدا اثر يا ضعف آن دارد خـداونـد مـتعال مى فرمايد: ((سخن پاكيزه به سوى او بالا مى رود و كار شايسته آن را بالا مـى بـرد)) و نيز مى فرمايد: ((آن گاه فرجام كسانى كه بدى كردند (بسى ) بدتر بود (چرا) كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن ها را به ريشخند مى گرفتند)).
و امـا ايـن كه آيات دال بر افزايش و كاهش پذيرى ايمان را تاويل و توجيه كرده اند, اين تاويل آن ها درسـت نيست , چون به موجب تاويل نخست آنان بايد كسى كه ايمان كامل ندارد ـ يعنى كسى كه در قـلـبـش فـاصـله هايى است خالى از اجزاى ايمان ـ درحقيقت هم مؤمن باشد و هم كافر و اين مطلبى است كه در كلام خداوند متعال نكته اى كه آن را تاييد كند يا مشعر به آن باشد وجود ندارد.
آيـه ((و بـيشتر آنان به خدا ايمان نمى آورند, مگر اين كه مشرك هستند)) نيز دلالتش برافزايش و كـاهـش پـذيـرى ايمان بيشتر و نزديكتر است تا به دلالت بر نفى آن , چون مدلول آن اين است كه آنـان در حـالـى كـه مـشركند مؤمن هستند, زيرا ايمانشان نسبت به شرك محض ايمان به حساب مى آيد و در مقايسه باايمان محض شرك و اين همان معناى افزايش و كاهش پذيرى ايمان است .

تاويل و توجيه دوم آن ها كه مى گويد افزايش و كثرت ايمان درحقيقت به سبب كثرت متعلق آن , يعنى احكام و شرايع نازل شده از جانب خداوند است و بنابراين , اين افزايش و كثرت صفت ايمان به حـال متعلق آن است و سبب انصاف ايمان به اين وصف در واقع متعلق آن مى باشد, اين نيز صحيح نـيـسـت , زيـرا اگـر مـراد از آيـه شـريفه ((تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند)) اين نوع افزايش بود, مـنـاسب تر آن بود كه افزايش ايمان در اين آيه نتيجه و غايت تشريع احكام فراوان و انزال آن ها قرار داده شود, نه نتيجه و غايتى براى فرو فرستادن آرامش دردل هاى مؤمنان .

بـار خـدايا, بر محمد و خاندان محمد صلوات فرست و ايمان مرا به مرحله كمال آن برسان و يقين مـرابرترين يقين گردان و از من پذيرا شو اى كه گناهان و بدى ها را به نيكى تبديل مى كنى , اى مهربانترين مهربانان .

ستايش خداوندى را كه توفيق به پايان بردن اين كتاب را ارزانيم داشت .

مـصـادف شد با شب بيست و سوم از شب هاى مبارك قدر ماه رمضان سال هزار و چهار صد و پنج هجرى .

ستايش , سراسر, از آن خداست و درود بر سرور ما محمد و خاندان او باد.