ميزان الحكمه جلد ۱۴

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۱۵ -


طـبـرانـى آن را با سلسله سندى نيكو روايت كرده و عبارت او چنين است : آن مرد گفت :خدمت پـيامبر(ص ) آمدم تا درباره شركت در جهاد از ايشان نظر خواهى كنم پيامبر(ص ) فرمود: آياپدر و مادرت زنده اند؟
عرض كردم : آرى فرمود: پيش آنان بمان , زيرا بهشت زير پاهاى آن دو است .

ـ در بهشت بودم كه ناگاه صداى قاريى را شنيدم پرسيدم : اين كيست ؟
گفتند: حارثة بن نعمان رسول خدا(ص ) فرمود: اين است نتيجه نيكى (به پدر و مادر) اين است نتيجه نيكى (به پدر و مادر) اونيكوكارترين مردم نسبت به مادرش بود.
ـ ابـراهـيم بن مهزم : شبى ديروقت از حضور امام صادق (ع ) به منزل خود در مدينه رفتم مادرم با من زندگى مى كرد ميان من و او بگو مگويى شد و من نسبت به او تندى كردم .

صـبـح كـه شـد نـمـاز را خـواندم و خدمت حضرت صادق (ع ) رفتم چون وارد شدم بى مقدمه به مـن فرمود: اى ابا مهزم , چرا ديشب به مادرت درشتگويى كردى ؟
مگر نمى دانى كه شكم او منزلى بـود كـه درآن آرام گرفته بودى و دامنش گهواره اى بود كه در آن مى غنودى و پستانش ظرفى بود كه از آن مى نوشيدى ؟
عرض كردم : چرا فرمود: پس با او درشتى مكن .

ـ مردى به رسول خدا(ص ) عرض كرد: هيچ كار زشتى نيست كه نكرده باشم آيا راه توبه و بازگشت بـرايم وجود دارد؟
فرمود: آيا از پدر و مادرت كسى زنده هست ؟
عرض كردم : پدرم فرمود: برو و به او نيكى كن وقتى آن مرد رفت , رسول خدا(ص )فرمود: كاش مادرش مى بود.

آزردن پدر و مادر.

قرآن :.
((و پروردگارت مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر احسان كنيد اگر يكى از آن دو يا هر دو, دركنار تو به سالمندى رسيدند, به آن ها (حتى ) اف مگو و به آنان پرخاش مكن و با ايشان به شايستگى سخن گوى )).
ـ امـام صـادق (ع ) ـ دربـاره آيـه ((در كنارتو به سالمندى رسيدند )) ـ : اگر تو را دلتنگ و آزرده ساختند, به آنان اف مگو و اگر تو را زدندبا آن ها پرخاش مكن .

ـ كمترين بى احترامى به پدر و مادر, ((اف )) گفتن است و اگر خداوند عزوجل چيزى كمتر ازآن سراغ داشت , بى گمان از آن نهى مى كرد.
ـ اگـر خـداوند چيزى كمتر از ((اف ))گفتن سراغ داشت , حتما از آن نهى مى فرمود اف گفتن كمترين مرتبه بى احترامى نسبت به والدين است .

ـ دربـاره آيـه ((و از روى مـهربانى , دربرابر آنان خوار و فروتن باش )) ـ : نگاهت را جز از سر مهر و دلسوزى به آنان خيره مكن وصدايت را از صداى آن ها بلندتر مگردان و رو دست آن ها نيز بلند نشو و از آن ها جلو نيفت .

ـ امـام بـاقـر(ع ): پدرم مردى را ديد كه با پسرش راه مى رفت و پسر به دست پدرش تكيه داده بود امام باقر فرمود: پدرم (ع ) از آن پسر چندان ناراحت شد, كه تا زنده بود با او سخن نگفت .

ـ در تفسير آيه ((وبه آن دو اف مگو)) ـ : اين كمترين آزردن است كه خداوند آن و هرچه بالاتر از آن را حرام كرده است .

ـ امـام صـادق (ع ) ـ درباره آيه ((و به آن دو به شايستگى سخن بگو)) ـ : اگر تو را كتك زدند, بگو: خدا شما را بيامرزد.
ـ به مردى كه عرض كرد: پدرم به من خانه اى بخشيده و حالا از تصميمش برگشته مى خواهدآن را پس بگيرد ـ : پدرت بد كارى كرده است اما اگر با او مخاصمه كردى , صدايت را روى اوبلند نكن و اگر او صدايش را بلند كرد, تو صدايت را پايين بياور.
ـ پيامبر خدا(ص ): از گناهان كبيره است كه انسان پدر و مادر خود را دشنام دهد, (به اين صورت كـه ) انـسان پدر كسى را دشنام دهد و اوهم متقابلا پدر وى را دشنام دهد, يا مادر كسى را دشنام دهد و در نتيجه آن شخص مادر وى رادشنام گويد.

نافرمانى پدر و مادر.

ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) ـ در نـامه اى به اهل يمن ـ : بزرگترين گناهان كبيره نزد خداوند در روز قيامت : شرك ورزيدن به خداست و به ناحق كشتن انسان مؤمن و فرار از ميدان جنگ در راه خدا و نافرمانى پدر و مادر.
ـ به فرزند نافرمان گفته مى شود: هركار (عبادى ) كه مى خواهى بكن اما من تو را نمى آمرزم .

ـ امـام صـادق (ع ): نـافـرمـانـى والدين از گناهان كبيره است , زيرا خداوند متعال فرزند نافرمان راعصيانگر بدبخت قرار داده است .

ـ (از جمله ) گناهانى كه فضا را تيره وتار مى سازد نافرمانى پدر و مادر است .

ـ امام هادى (ع ): نافرمانى والدين , تنگدستى در پى دارد و به ذلت مى كشاند.
ـ نافرمانى پدر و مادر, داغ فرزنداست براى كسى كه داغ نديده است .

ـ امـام عـسـكـرى (ع ): گـسـتـاخـى فـرزنـد بـر پـدرش در خـردسـالـى , بـه نـافـرمـانى او در بزرگسالى مى انجامد.
ـ امام صادق (ع ): هر مردى كه فرزندخود را نفرين كند, مبتلا به فقر مى شود.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): دو كـار است كه خداوند در همين دنيا كيفرش را مى دهد: تعدى كردن و نافرمانى والدين .

ـ امـام رضـا(ع ): خـداوند نافرمانى پدرو مادر را از ين جهت حرام فرموده است كه موجب از دست دادن تـوفـيق طاعت خداوندعزوجل و بى احترامى به پدر و مادر و ناسپاسى نعمت و از بين رفتن شكر و سپاسگزارى و كم شدن نسل و قطع شدن آن مى شود, زيرا نافرمانى والدين سبب مى گردد كـه به پدر و مادر احترام گذاشته نشود, حق و حقوق آن ها شناخته نشود, پيوندهاى خويشاوندى قـطـع گـردد, پدر و مادربه داشتن فرزند بى رغبت شوند و به علت نيكى نكردن و فرمان نبردن فرزند از پدر و مادر,آنان نيز كار تربيت او را رها سازند.

از جمله نافرمانى پدر و مادر.

ـ امام صادق (ع ): و از جمله نافرمانى والدين است , كه انسان به آنان خيره نگاه كند.
ـ هـركـه بـه پدر و مادر خود كه به اوستم كرده اند كينه توزانه نگاه كند, خداوند هيچ نمازى از او نپذيرد.
ـ پيامبر خدا(ص ): هر كه پدر و مادرخود را اندوهگين كند, آنان را عاق كرده است .

ـ بالا دست هر بى احترامى به پدر ومادر بى احتراميى است , تا اين كه شخص يكى از والدين خود را بكشد و چون چنين كرد ديگربالا دست آن عقوقى نيست .

حق پدر بر فرزند.

ـ امـام عـلـى (ع ): فرزند را بر پدر حقى است و پدر را بر فرزند حقى حق پدر بر فرزند اين است كه به جز در معصيت خدا, در هر امرى از او اطاعت كند.
ـ پيامبر خدا(ص ) ـ در پاسخ به سؤال ازحق پدر بر فرزندش ـ : او را به اسم صدانزند, جلوتر از او راه نرود, پيش از او ننشيند و برايش دشنام نخرد.
ـ از جمله حقوق پدر بر فرزندش , اين است كه در هنگام خشم پدر, در برابرش خشوع كند.
ـ امام صادق (ع ): پدر و مادر را بر فرزندسه حق است : در همه حال شكرگزار آنان باشد, در هرچه بـه او امـر و نهى مى كنند, به جز در معصيت خدا,اطاعتشان كند و در نهان و آشكار خيرخواه آنان باشد.
ـ امـام سـجـاد(ع ): اما حق پدرت , اين است كه بدانى او اصل و ريشه توست , زيرا اگر او نبود تو هم نـبودى , پس هر خصلت خوشايندى كه در خودديدى بدان كه منشا و ريشه آن نعمت در وجود تو پدرت مى باشد بنابراين , خدا را بستاى و براى آن نعمت از پدرت سپاسگزار باش و لا قوة الا باللّه .

فرزند و دارايى او از آن پدرش است .

ـ پـيـامـبر خدا(ص ), به مردى كه از پدرخود نزد آن حضرت به شكايت آمده بود, فرمود: خودت و داراييت از آن پدرت هستيد.
ـ مردى به رسول خدا(ص ) عرض كرد:پدرم مى خواهد مال مرا از آن خود كند حضرت فرمود: تو و مال تو از آن پدرت هستيد.
ـ مـردى بـه رسـول خـدا(ص ) عـرض كرد:پدرم دارايى مرا غصب كرده است پيامبر(ص ) فرمود: خودت و داراييت از آن پدرت هستيد.
ـ مـردى به پيامبر(ص ) عرض كرد: من براى خود مال و عيالى دارم و پدرم نيز براى خودش مال و عـيـالى دارد و حالا مى خواهد اموال مرا بگيردحضرت فرمود: هم خودت و هم اموالت از آن پدرت هستيد.
ـ امـام صادق (ع ) ـ در پاسخ به اين سؤال كه چه مقدار از مال فرزند براى پدر حلال است ـ : هرگاه ناچار شود, مى تواند به اندازه خوراك روزانه خود, به شرطى كه در حد اسراف نباشد,بردارد راوى مـى گـويـد: عـرض كردم : پس , فرموده رسول خدا چيست كه وقتى شخصى پدر خود را پيش آن حضرت (به دادخواهى ) آورد, پيامبر فرمود: ((خودت و داراييت از آن پدرت هستيد))؟
.
امام (ع ) فرمود: او پدر خود را پيش پيامبر(ص ) آورد و گفت : اى رسول خدا, اين پدر من حق مرااز ارثـيه مادرم نمى دهد و پدرش به رسول خدا عرض كرد كه آن را خرج او و خود كرده است در اين جـابـود كه رسول خدا(ص ) فرمود: ((تو و داراييت از آن پدرت هستيد)), و آن مرد چيزى نداشت (كـه بـه پسرش بدهد چون همه را خرج او و خودش كرده بود) آيا رسول خدا(ص ) پدر را به خاطر فرزندبازداشت مى كرد!.

حق فرزند بر پدر.

ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): حق فرزند بر پدرش اين است كه او را سواد و شنا و تير اندازى بياموزد و جز روزى حلال خوراك او نكند.
ـ امام على (ع ): حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكو روى او بگذارد, او را نيكو تربيت كند و قرآن را به او بياموزد.
ـ پيامبر خدا(ص ): حق فرزند بر پدرش اين است كه نام نيكو برايش انتخاب كند, هر وقت بالغ شد, او را زن دهد, و قرآن (يا سواد) به او بياموزد.
ـ از جمله حقوق فرزند بر پدرش سه چيز است : اسم خوب برايش انتخاب كند, سواد به او بياموزد و هر گاه به سن بلوغ رسيد, او راهمسر دهد.
ـ در پـاسـخ بـه سـؤال از حـق فرزند ـ :نام نيكو بر او بگذارى و خوب تربيتش كنى و شغل و حرفه خوبى به او بياموزى .

ـ امام صادق (ع ): فرزند سه حق برگردن پدرش دارد: مادر خوبى برايش انتخاب كند, نام نيكويى بر او نهد و در تربيت او بكوشد.
ـ پـيامبر خدا(ص ): حق فرزند بر پدراين است كه نام خوبى برايش انتخاب كند, و او را نيكو تربيت كند.
ـ حق فرزند بر پدرش اين است كه نام خوب بر او بنهد و حرفه خوبى به او بياموزد و خوب تربيتش كند.
ـ هر كه فرزندش به سن ازدواج برسدو توانايى مالى داشته باشد كه او را همسر دهد و ندهد و از آن فرزند خطايى سر زند, گناهش به گردن اوست .

ـ خـدا رحـمـت كند كسى را كه فرزندش را بر نيكى كردن به خود يارى رساند, بدين گونه كه از گناه و خطاى او در گذرد و به درگاه خدابرايش دعا كند.
ـ خدا رحمت كند پدرى را كه فرزندش را بر نيكى كردن به خود كمك كند.
ـ امام صادق (ع ): نيكى مرد به فرزندش , نيكى اوست به پدر ومادرش .

ـ بـه مـردى كه عرض كرد: به كه نيكى كنم ؟
ـ : به پدر و مادرت , عرض كرد: آن ها از دنيا رفته اند فرمود: به فرزندت نيكى كن .

تربيت فرزند.

ـ پيامبر خدا(ص ): به فرزندان خوداحترام بگذاريد و آن ها را نيكوتر تربيت كنيد.
ـ فرزندان خود را بر سه خصلت تربيت كنيد: دوست داشتن پيامبرتان , دوست داشتن اهل بيت او و قرآن خواندن .

ـ هيچ پدرى به فرزند خود چيزى بهتر از تربيت نيكو نبخشيد.
و در خـبرى ديگر از آن حضرت آمده است : هيچ پدرى ارثى با ارزش تر از ادب به فرزندخود نداده است .

ـ امـام صـادق (ع ): پـسر بايد هفت سال بازى كند, هفت سال سواد بياموزد و هفت سال به آموزش حلال و حرام بپردازد.
ـ امام على (ع ): فرزندان خود را به آموختن دانش , واداريد.
ـ امام صادق (ع ): نوجوانان خود را,پيش از آن كه مرجئه به سراغ آنان روند, حديث بياموزيد.
ـ امـام عـلـى (ع ): از دانـش مـا به كودكان خود چيزى بياموزيد كه خداوند به واسطه آن سودشان بخشد و مرجئه با آراى خود بر آنان چيره نشوند.
ـ پيامبر خدا(ص ): كودكان خود را تيراندازى بياموزيد, زيرا موجب پيروزى يافتن بر دشمن است .

ـ به كودكان خود شنا و تيراندازى ياد دهيد.
ـ كـودكان خود را در هفت سالگى به نماز خواندن وا داريد و در ده سالگى براى نخواندن نماز آنان را تنبيه كنيد و بسترهايشان را ازهم جدا سازيد.
ـ هر گاه فرزندانتان هفت ساله شدند,نماز را به آنان ياد دهيد و هر گاه به ده سالگى رسيدند, به خاطر ترك نماز آن ها را تنبيه كنيد وبسترهايشان را از هم جدا سازيد.
ـ امام على (ع ): به كودكان خود نماز ياد دهيد و چون به سن بلوغ رسيدند, براى (ترك ) نمازآنان را مؤاخذه كنيد.
ـ امـام صـادق (ع ): ما كودكان خود راوقتى هفت ساله شدند, امر مى كنيم كه تا هر مقدار از روز را كه مى توانند, نصف روز يا كمتر و يابيشتر, روزه بگيرند و هر گاه تشنگى و گرسنگى بر آنان غالب آمـد افـطـار كنند, تا بدين ترتيب به روزه گرفتن عادت كنند و توان آن را بيابند و شما نيز وقتى كودكانتان نه ساله شدند به آن هادستور دهيد كه تا هر مقدار از روز را كه مى توانند روزه بگيرند و هرگاه تشنگى بر آنان غلبه كرد روزه شان را باز كنند.
ـ مـا كـودكان خود را وقتى پنج ساله شدند به خواندن نماز امر مى كنيم و شما كودكانتان را وقتى هـفت ساله شدند, به نماز خواندن واداريد ما كودكانمان را وقتى به سن هفت سالگى رسيدند امر مى كنيم كه تا هر مقدار از روز را كه مى توانند روزه بگيرند.
دنباله اين حديث مانند حديث قبل ادامه پيدا مى كند.
ـ پيامبر خدا(ص ): فرزند هفت سال آقاست , هفت سال خدمتكار و هفت سال وزير ودستيار اگر تا بيست و يك سالگى از كمكى كه به او كرده اى راضى بودى (و تربيتت نتيجه داد)كه خوب و گرنه به شانه او بزن (و ديگر به حال خود رهايش كن ) و تو درباره او نزد خداوندمعذورى .

بى احترامى به فرزند.

ـ پـيامبر خدا(ص ): همان گونه كه فرزندنبايد نسبت به والدين خود بى احترامى كند, والدين نيز نبايد نسبت به او بى احترامى كنند.
ـ هـمچنان كه فرزند نبايد به والدين خود بى احترامى كند, پدر و مادر نيز نبايد به فرزند خود ـ در صورتى كه فرزند صالح باشد ـبى حرمتى روا دارند.
ـ همچنان كه پدر بر فرزند حقوقى دارد, فرزند را نيز بر پدر حقوقى است .

ولايت 1 ((حكومت )).

زمامداران اولو الامر.

قرآن :.
((اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد, خدا را اطاعت كنيد وپيامبر و اولياى امر خود را نيز فرمان بريد پس , هرگاه در امرى اختلاف نظر يافتيد, اگر به خدا و روز واپسين ايمان داريد,آن را به (كتاب ) خدا و پيامبر او عرضه بداريد, اين بهتر و نيك فرجامتر است )).
((هـر كس از پيامبر فرمان برد, در حقيقت , خدا را فرمان برده است و هركس رويگردان شود ما تو را برايشان نگهبان نفرستاده ايم )).
((ولـى شـمـا, تـنـهـا خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند, همان كسانى كه نماز بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند)).
ـ در كـتـاب احتجاج طبرسى حديثى مفصل از امير مؤمنان (ع ) نقل شده و در قسمتى از آن آمده است : و كار برخى امور را به دست امناى برگزيده خود جارى ساخت بنابراين , كار آن ها كار اوست و فـرمـانـشان فرمان او, چنان كه خداوندفرمود: ((و هر كه از پيامبر فرمان برد در حقيقت از خدا فرمان برده است )).
ـ ابـن عـبـاس , دربـاره آيـه ((ولـى شـما,تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند )), مى گويد: اين آيه درباره على (ع ) نازل شد.
ـ جـابـربن عبداللّه انصارى : چون خداوند عزوجل آيه ((خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر و اولياى امر خـود نـيز فرمان بريد)) را بر پيامبر خودمحمد(ص ) نازل كرد, عرض كردم : اى رسول خدا, خدا و رسول او براى ما معلوم است , اما اولياى امركه خداوند اطاعت از آنان را به اطاعت خود بسته است , چه كسانى هستند؟
.
پـيـامـبـر(ص ) فرمود: اى جابر, آنان همان جانشينان من و پيشوايان مسلمانان بعد از من هستند اولـين آن ها على بن ابى طالب است , سپس حسن , بعد حسين , بعد على بن حسين , بعد محمد بن عـلـى كـه درتـورات بـه باقر معروف است و تو اى جابر او را درك خواهى كرد و هرگاه ديدارش كردى سلام مرا به اوبرسان پس از او جعفر بن محمد صادق است , سپس موسى بن جعفر, بعد على بـن مـوسـى , آن گـاه محمدبن على , بعد على بن محمد, بعد حسن بن على و سپس همنام و هم كنيه من , حجت خدا در زمين اوو باقى مانده او در ميان بندگانش , فرزند حسن بن على .

او كـسـى است كه خداوند بلند نام به دست وى شرق و غرب عالم را فتح مى كند, همان كسى كه ازشـيـعيان و دوستان خود غايب مى شود, چنان غيبتى كه بر عقيده به امامت او پا برجا نماند مگر كسى كه خداوند دلش را به ايمان آزموده باشد.
جـابـر مـى گـويـد: عـرض كـردم : اى رسـول خـدا, آيـا در زمـان غـيبت او, شيعيان از وجودش بـهـره مندمى شوند؟
فرمود: آرى , به خدايى كه مرا به پيامبرى برانگيخت , آنان در زمان غيبت او از وجـودش بـهره مند مى شود و از نور ولايتش روشنى مى گيرند همان گونه كه مردم از خورشيد پشت ابر بهره مند مى شوند اى جابر, اين مطلب از رازهاى نهفته خداوند و دانش پوشيده اوست پس تو نيز آن را, جز از اهلش , پوشيده بدار.
عـلامـه طـبـاطـبـائى ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ در فصل پانزدهم از گفتارى كه پيرامون روابط اجتماعى درجامعه اسلامى دارد, مى نويسد:.
چه كسى عهده دار اداره جامعه در اسلام است و روش او چگونه است ؟
.
ايـن كـه زمـام امـر جامعه اسلامى به دست پيامبرخدا(ص ) سپرده شده و اطاعت و پيروى از او بر مـردم واجـب و لازم مـى بـاشـد, مـطـلـبـى است كه قرآن كريم بدان تصريح دارد خداوند متعال مـى فرمايد: ((و از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر فرمان بريد))و مى فرمايد: ((تا ميان مردم بر اساس آن چـه خـدا به تو نمايانده است حكم كنى )) و مى فرمايد: ((پيامبر به مؤمنان سزاوارتر از خودشان اسـت )) و مى فرمايد: ((بگو: اگر خدا را دوست داريد, پس از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد)) و ديگر آيات فراوانى كه هريك از آن ها متضمن برخى يا همه شؤون ولايت و حاكميت عمومى پيامبر بر جامعه اسلامى مى باشد.
مـطـلـبـى كـه مـى تواند هدف پژوهشگر را در اين زمينه به نحو كافى برآورده سازد اين است كه سيره پيامبر(ص ) را كاملا مطالعه كند و آن گاه مجموع آياتى را كه در باب اخلاق و قوانين عبادى و مـعاملات و سياست جامعه و ديگر روابط و شؤون اجتماعى نازل شده است , از نظر بگذراند, زيرا مطالعه و بررسى مجموع اين هاست كه مى تواند ما را به مقصود رسانده و موضوع ولايت و حاكميت پيامبر را براى ماروشن سازد و گرنه با يكى دو جمله نمى توان به مقصود دست يافت .

نكته ديگرى كه در اين جا پژوهشگر بايد به آن توجه كند, اين است كه عموم آياتى كه متضمن لزوم بـرپـا داشـتـن عـبادات و پرداختن به امر جهاد و اجراى حدود و قصاص و امثال اين ها مى باشند, روى سخنشان عامه مؤمنان است نه فقط پيامبر مانند آيات : ((و نماز را برپا داريد)), ((و در راه خدا انـفاق كنيد)), ((روزه بر شما واجب شد)), ((و بايد از ميان شما گروهى باشند كه به خير و خوبى فرا خوانند و امربه معروف و نهى از منكر كنند)), ((و در راه او جهاد كنيد)), ((و در راه خدا چنان كـه سزاوار است جهادكنيد)), ((هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد)), ((و دست مرد و زن دزد را قـطـع كـنـيـد)), ((درقـصاص براى شما حيات است )), ((و براى خدا شهادت را به پا داريـد)), ((و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد)), ((و اين كه دين را به پا داريد و در آن پـراكنده نشويد)), ((و محمد نيست مگرپيامبرى كه پيش از او نيز پيامبرانى بوده اند پس آيا اگر بميرد يا كشته شود عقبگرد مى كنيد و هر كه عقبگرد كند هرگز زيانى به خدانمى زند و زودا كه خداوند سپاسگزاران را پاداش دهد)) و ديگر آيات بسيارى از اين قبيل .

از مـجـمـوع ايـن هـا اسـتفاده مى شود كه دين يك روش اجتماعى است و خداوند آن را بر عهده مردم گذاشته و راضى به كفر بندگانش نمى باشد و برپا داشتن دين را از همه آن ها خواسته است , زيرا اجتماع ,كه از مجموع افراد تشكيل شده , اداره آن به عهده خود آن هاست و هيچ فردى در اين زمـيـنـه بـر ديـگـرى مـزيت و تقدم ندارد و از اين لحاظ پيامبر نيز با ديگران يكسان است خداوند مـى فـرمـايـد: ((مـن عـمل هيچ عمل كننده اى از شما را, از مرد يا زن , كه همه از يكديگريد, تباه نمى كنم )) اطلاق اين آيه دلالت بر آن دارد كه خداوند همان گونه كه تاثير طبيعى اجزاى جامعه اسـلامـى در جـامـعه شان را, در عالم تكوين ,مراعات كرده , به لحاظ تشريع نيز اين تاثير را ناديده نـگـرفـتـه و آن را ضـايـع نـمى كند خداوند مى فرمايد:((زمين از آن خداست , آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى دهد و فرجام (نيك ) براى پرهيزگاران است )).
چـيـزى كـه هـسـت , رسـول خـدا(ص ) از امـتـيـاز دعوت و هدايت و تربيت برخوردار مى باشد, خـداونـدمـى فـرمـايـد: ((آيـات او را بر آنان مى خواند و آنان را پاكيزه مى سازد و كتاب و حكمت تعليمشان مى دهد)) به همين دليل , براى پرداختن به امور و اداره كارهاى دنيوى و اخروى آن ها و پيشوايى ورهبرى آنان , از جانب خداوند تعيين شده است .

مـطـلـبـى كـه در ايـن جـا نـبـايـد از نظر پژوهشگر پوشيده بماند اين است كه اين روش غير از روش حـكـومـت پـادشـاهى است كه مال خدا را غنيمتى براى پادشاه و بندگان خدا را غلامان و بردگان او مى داندكه هركار بخواهد با آنان بكند و به دلخواه خود بر ايشان فرمان راند همچنين با مـكـاتـب اجتماعى ماننددموكراسى و غيره كه بر شالوده بهره مندى مادى نهاده شده است , فرق دارد, زيرا ميان اين مكتب ها وروش ها با اسلام تفاوت هاى آشكارى است كه مانع از هر گونه تشابه و همانندى ميان آن ها مى شود.
يـكـى از بـزرگـترين اين تفاوت ها اين است كه چون اين جوامع بر پايه بهره مندى مادى بنا شده , نـاچـارروح بهره كشى و استثمار در كالبد آن ها دميده شده است و اين همان استكبار انسانى است كه هرچيزى حتى انسان هاى ديگر را تحت سيطره و اراده انسان و عمل او قرار مى دهد و هر راهى را كـه بـه ايـن مـقـصـدبرساند و به تامين هواهاى نفسانى و آمال و آرزوهاى او منجر شود, تجويز مـى كـنـد و اين درست همان استبداد سلطنتى در اعصار گذشته است كه امروز در لباس جامعه مدنى ظاهر شده و امروزه ما شاهدظلم ها و زورگويى ها و تجاوزات ملل قوى بر ملت هاى ضعيف هستيم و در گذشته نيز همين گونه بوده است .

در گـذشـتـه يـك نـفـر به نام فرعون يا قيصر و يا كسرا همه چيز مردم ضعيف و بيچاره را تحت اخـتـيـارخود مى گرفت و هرچه مى خواست بر آنان تحميل مى كرد و اگر هم مى خواست اعمال خود را توجيه كند و عذرى بياورد, عذر و بهانه اش اين بود كه اين كارها لازمه سلطنت و به صلاح كـشـور و باعث تحكيم پايه هاى حكومت است و معتقد بود كه اصولا اين گونه اعمال و سياست ها حـق نـبـوغ و سـيـادت اوسـت و دليلش هم شمشير او بود همچنين اگر در روابط سياسى ميان مـلـت هـاى نـيرومند و ملت هاى ناتوان امروزى نيز دقت كنيم , در مى يابيم كه تاريخ و حوادث آن تكرار شده و همواره هم تكرارمى شود, منتها از شكل فردى گذشته خود به شكل اجتماعى كنونى تغيير يافته است اما روح همان روح و هوس همان هوس است ليكن روش اسلام از اين هوا و هوسها مبراست و دليل اين مطلب هم سيره وروش پيامبر(ص ) در فتوحات و پيمان هايش مى باشد.
يـكـى ديـگـر از ايـن تـفـاوت ها اين است كه تا آن جا كه تاريخ نشان مى دهد هيچ اجتماعى خالى ازاخـتـلافـات طـبـقاتى كه منجر به فساد مى شود نبوده است , زيرا اختلاف و ناهمگونى طبقات اجـتـماعى درثروت و مقام و موقعيت كه سرانجام به بروز فساد در جامعه مى انجامد, از لوازم اين اجـتـمـاعـات است اماجامعه اسلامى جامعه اى است كه اجزاى آن همانند يكديگرند و هيچ يك بر ديـگـرى بـرتـرى و مـزيـت وافـتخارى ندارد و تنها تفاوت و ملاك برترى كه قريحه انسانى به آن گـوياست , در تقواست و كار تقوا هم به خداوند سبحان مربوط مى شود, نه به مردم خداوند متعال مـى فـرمـايـد: ((اى مـردم , مـا شـمـا را از مرد و زنى آفريديم , و شما را دسته دسته و قبيله قبيله گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست )) و مى فرمايد: ((در خوبى ها بر يكديگر پيشى گيريد)) بنابراين ,در جامعه اسلامى فرمانده و فرمانبر, امـير و مامور, رئيس و مرئوس , آزاد و بنده , زن و مرد, دارا و نادار وبزرگ و كوچك همگى در برابر قـانـون دينى و اجراى آن درباره آن ها يكسانند و در شؤون اجتماعى فاصله طبقاتى نيست و دليل اين مطلب هم سيره پيامبر اكرم است كه سلام و درود بر او باد.
يـكـى ديـگـر از ايـن تـفـاوت ها اين است كه : قوه مجريه از نظر اسلام يك دسته و گروه خاص و مـتمايزاجتماعى نيست , بلكه همه افراد جامعه را در بر مى گيرد, زيرا هر فرد جامعه موظف است كـه به خوبى هافرا خواند و امر به معروف و نهى از منكر كند علاوه بر اين ها, تفاوت هاى ديگرى نيز وجود دارد كه برپژوهنده كنجكاو و پى جو پوشيده نيست .

هـمـه اين ها مربوط به زمان حيات پيامبر بود اما بعد از پيامبر, جمهور مسلمانان بر اين باور رفتند كـه انـتـخـاب خـليفه براى حكومت بر جامعه به عهده مسلمانان مى باشد اما شيعه معتقد بود كه خـلـيـفـه از جانب خدا و رسول او مشخص شده و آن ها دوازده امامند تفصيل اين مطلب در كتب كلامى آمده است .

در هـر صـورت , ايـن نـكـتـه جـاى بـحث و اشكال ندارد كه بعد از پيامبر و بعد از غيبت امام , امر حـكـومت اسلامى به دست خود مسلمانان است و آن چه مى توان از كتاب خدا در اين باره استفاده كرد اين است كه مسلمانان موظفند حكمرانان جامعه را با در نظر گرفتن روش رسول خدا(ص ), كـه همان روش امامت ورهبرى است , نه نظام پادشاهى و امپراتورى , تعيين كنند و بايد بكوشند تا احكام الهى دستخوش تغيير وتبديل نشود و نسبت به تصميم گيرى درباره حوادث زمان و مكان با مـشـورت و رايزنى عمل كنند دليل بر اين مطلب , علاوه بر آياتى كه قبلا درباره ولايت و حاكميت پيامبر(ص ) ذكر شده اين آيه است كه مى فرمايد: ((قطعا براى شما در رسول خدا سرمشق نيكويى است )).

آن چه موجب روى كار آمدن زمامداران نابكار مى شود.

قرآن :.
((بـراى او فـرشـتـگانى است كه پى در پى او را به فرمان خدا از پيش رو و از پشت سرش پاسدارى مى كنند در حقيقت , خدا حال قومى را تغيير نمى دهد تا آنان حال خود را تغييردهند و هرگاه خدا بـراى قـومـى آسـيـبـى بـخواهد, هيچ برگشتى براى آن نيست و غير از او حمايتگرى براى آنان نخواهدبود)).
ى قر ـ پيامبر خدا(ص ): هر گونه شما باشيد,همان گونه بر شما حكومت مى شود.
ـ ابـو جـعفر(ع ): هر امتى , هرگاه كتاب (آسمانى خود) را پشت سر انداختند, خداوند علم آن را از آنـان گـرفت و دشمنشان را زمانى بر آنان مسلط ساخت كه خودشان به ولايت او تن دادن ـ امام عـلـى (ع ) ـ درتـوبـيـخ يـاران خـود ـ : هان ! سوگند به آن كه جانم در دست اوست , اين جماعت بـى گمان بر شما چيره خواهند شد, نه به خاطر اين كه آنان از شما برحق ترند بلكه بدان سبب كه آنان در حمايت از باطل امير خود مى شتابند و شما در حمايت از حق من كندى مى كنيد.
ـ پـيـامـبر خدا(ص ): خداوند عزوجل فرمود: هرگاه از خلق من كسى كه مرا مى شناسد نافرمانيم كند, از ميان خلق خود كسى را كه مرا نمى شناسد بر او مسلط گردانم .

زمامداران دادگر.

قرآن :.
((آن سـراى واپـسـين را براى كسانى قرار مى دهيم كه خواهان برترى و تباهى در زمين نيستند و فرجام از آن پرهيزگاران است )).
ـ امام على (ع ) ـ درباره آيه ((آن سراى واپسين را )) ـ : اين آيه درباره زمامداران دادگر وفروتن و ديگر قدرتمندان نازل شده است .

ـ امـام صادق (ع ): هر كس زمام امرى از امور مردم را به دست گيرد و عدالت پيشه كند و درخانه خـود را به روى مردم بگشايد و شر نرساند و به امور مردم رسيدگى كند, بر خداوند عزوجل است كه در روز قيامت او را از ترس و هراس ايمن گرداند و به بهشتش برد.
ـ پيامبر خدا(ص ): هر كس عهده داركارى از امور امت من شود و نسبت به آنان حسن نيت به خرج دهـد, خـداونـد متعال هيبت دردل هاى آنان را روزى او فرمايد و هر كس دست احسان خود را به روى آنـان بـگشايد, محبت ودوستى ايشان را روزيش گرداند و هر كس از دست اندازى به اموال آنـان خويشتندارى كند,خداوند عزوجل دارايى او را زياد كند و هر كس داد ستمديده را از ستمگر بـستاند, همنشين من در بهشت باشد و هر كس عفو و گذشتش زياد باشد, عمرش دراز گردد و هر كه عدالتش فراگيرباشد, در برابر دشمنش يارى گردد.

زمامداران ستمگر.

ـ امام على (ع ): زمامداران ستمگر, نابكاران امت و دشمنان پيشوايانند.
ـ جانور درنده پرخور بى رحم , بهتراز حكمران ستمگر دژخيم است .

ـ بدترين حكمرانان , كسى است كه بيگناه از او بترسد.
ـ هر كه حكومتش ستمگر باشد,دولتش به سر آيد.
ـ پيامبر خدا(ص ): هر كه زمام كارى از كارهاى مسلمانان را به دست گيرد و به آنان خيانت ورزد, او در آتش است .

ـ امام على (ع ): بى رغبتى به حكومت ستمگر, به اندازه رغبت به حكومت دادگر است .

ـ در نامه خود به مردم مصرمى فرمايد:اندوه من اين است كه بى خردان و نابكاران كار اين امت را به دسـت گـيرند و مال خدا را ميان خويش دست به دست گردانند و بندگان او را غلامان خويش پندارند و با نيكوكاران بجنگند وبدكرداران را دار و دسته خود سازند.
شريك بودن زمامداران درستم كارگزارانشان .

ـ ابـن عـبـاس : روزى شـاهـد گـلـه گزارى عثمان از على (ع ) بودم , از جمله سخنانى كه به او گفت اين بود كه : تو را به خدا مبادا باب تفرقه اى را بگشايى !.
على (ع ) گفت : پناه به خدا كه من براى تفرقه بابى بگشايم و يا براى آن راهى هموار كنم اما تو را از چـيـزى نـهـى مـى كنم كه خدا و رسول او از آن نهيت مى كنند چرا دست نابخردان بنى اميه را از نـامـوس و جـان و مـال مسلمانان كوتاه نمى كنى ؟
به خدا سوگند, اگر يكى ازكارگزاران تو در غرب عالم ستم كند, تو در گناه او شريكى !.
عـثـمـان گفت : حق با توست اين كار را مى كنم و هر يك از كارگزارانم را كه تو و مسلمانان از او ناراحت هستيد, بركنار مى سازم سپس از هم جدا شدند اما مروان بن حكم , عثمان را از اين كار منع كرد و گفت : مردم بر تو دلير مى شوند بنابراين , هيچ يك از كارگزارانت را بركنار مكن !.
ـ امام على (ع ) ـ در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر ـ : و حكمران از عهده انجام آن چه خداوند بر دوش او نهاده است بر نيايد,مگر با كوشش و مدد جستن از خدا و آماده ساختن خود براى پيروى از حق و تحمل آن خواه بر او سبك آيد يا سنگين .

وظيفه حكمران نسبت به خودش .

ـ امام على (ع ) ـ در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر ـ : در حقيقت , مردمان نيكوكار و شايسته از طريق سخنانى شناخته مى شوندكه خداوند درباره آنان بر زبان بندگان خويش جارى مى سازد بـنـابراين , بايد دوست داشتنى ترين اندوخته ها در نزد تو, كردار نيك و شايسته باشد پس , بر هوس خويش مسلطباش و آن چه را كه برايت حلال نيست از نفست دريغ دار, زيرا دريغ داشتن از نفس , واداركردن او به پيمودن راه انصاف است در آن چه خوش دارد يا خوش ندارد.
ـ نـيز در همان فرمان ـ : و اگر قدرت و حكومتى كه دارى در تو روحيه بزرگى يا خودبينى پديد آورد, به عظمت سلطنت خداوند بالا دست خود بنگر و به توانايى او بر تو در چيزهايى كه خودت بر آن قـادر نيستى توجه كن , زيرا اين كار سركشى تو را درهم مى شكند و تو را از تندى باز مى دارد و عقل از دست رفته تو را به تو باز مى گرداند.
ـ نـيـز در هـمـان فـرمـان ـ : مـبـادا به رقابت با عظمت خدا برخيزى و در جبروت و شكوهش با اوهمانندى كنى , زيرا كه خداوند هر جبارى را به ذلت مى كشاند و هر متكبرى را خوار مى گرداند.
ـ نيز در همان فرمان ـ : داد خدا و مردم را از خودت و كسان نزديكت و از رعايايى كه موردعلاقه تو هستند بگير, زيرا اگر چنين نكنى ستم كرده اى .

ـ نيز در همان نامه ـ : زنهار از خود پسندى و تكيه كردن به آن چه كه خودپسندى مى آورد وزنهار از ايـن كه شيفته ستايش مردم از خود باشى , زيرا اين خصيصه از مطمئن ترين فرصت هاى شيطان است , تا نيكى نيكوكاران را بر باد دهد.
ـ نـيز در همان فرمان ـ : و بر تو واجب است كه از عدل و داد فرمانروايان و از سنت هاى نيكويى كه پـيـش از فرمانروايى توبوده يا از خبرى كه از پيامبرما (ص ) رسيده يا از فريضه اى كه از كتاب خدا بـرپـا داشـتـه انـد, يادكنى , و آن گاه به آن چه ما انجام داده ايم و تو شاهد بوده اى اقتدا كنى و در پيروى از آن چه در اين فرمانم به تو سفارش كرده ام , كوشش به خرج دهى .

ـ هركه در حكومت خود نخوت و غرور پيش گيرد, از حماقت خود پرده برداشته است .

ـ هر كه در حكومت خود تكبر پيشه كند, به هنگام بر كناريش بسيار خوارى كشد.
ـ خـوارى كـشـيـدن انسان در هنگام عزلش , به اندازه بدى و شرارتى است كه در زمان حكومتش داشته است .

مهمترين وظايف حكمران در حكومتش .

ـ امام على (ع ) ـ به عمربن خطاب ـ :سه چيز است كه اگر آن ها را به خاطر سپارى و به كار بندى بـه چـيـز ديگرى نياز نخواهى داشت واگر آن ها را فرو گذارى , هيچ چيز ديگرى سودت نبخشد عـمـر گـفت : آن ها چيست اى اباالحسن ؟
فرمود: جارى ساختن حدود و كيفرها درباره خويش و بـيـگـانه , حكم كردن بر اساس كتاب خدا در حال خشنودى و خشم و تقسيم عادلانه (بيت المال ) ميان سرخ و سفيد عمر گفت :به جانم سوگند كه كوتاه و رسا گفتى .

ـ امام صادق (ع ): سه چيز است كه برزمامدار واجب است درباره خواص و عوام رعايت كند: پاداش نـيكوكار را به نيكى دادن تا بررغبت مردم به كارهاى نيك افزوده شود, پوشاندن گناهان بدكار تا تـوبـه كـنـد و از گمراهى وانحراف خود برگردد و ايجاد الفت ميان همه آنان از طريق احسان و رعايت انصاف و داد.
ـ براى حكمرانان پسنديده نيست كه در سه كار كوتاهى ورزند: حفظ مرزها, رسيدگى به مظالم و حقوق پايمال شده مردم و انتخاب افراد شايسته براى كارهاى خود.
ـ امـام عـلى (ع ) ـ در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر ـ : زنهار از ريختن به ناحق خون ها, زيرا هـيچ چيز به اندازه ريختن به ناحق خون ها خشم (خدا و مردم ) را بر نمى انگيزد و بدفرجامتر از آن نيست و در زوال آمدن نعمت و قطع رشته زندگى مؤثرتر از آن نمى باشد.
ـ در فـرمـان خود به محمدبن ابى بكر هنگامى كه او را به حكومت مصر گماشت ـ : به همه بايك چـشـم بـنگر و به يكسان بدان ها التفات كن , تا قدرتمندان به اين طمع نيفتند كه به جانبدارى از آنان دست به ستم بگشايى و ناتوانان از عدل و داد تو در برابر آنان (قدرتمندان ) نوميدنشوند.
ـ نـيز در همان نامه ـ : آن چه براى خود و خانواده ات دوست دارى , براى توده ملت خود نيز دوست بـدار و آن چـه بـراى خود وخانواده ات نمى پسندى براى آنان نيز مپسند, زيرا كه اين كار حجت را تمامتر مى كند, و دراصلاح ملت مؤثرتر است .

حكمران بايد مهربان و نرمخو باشد.

ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر ـ : دل خود را آكنده از مهر و محبت و لطف نسبت به مردم گردان و مبادا براى آنان چون جانور درنده اى باشى كه خوردنشان را غنيمت دانى , زيرا كه مردم دو دسته اند: يا برادر دينى توهستند و يا همنوع تو در معرض لغزش و خطا قرار دارند و گاه از روى عمد يا خطا دست به گناه و تجاوزمى آلايند پس همان گونه كه خود دوست دارى خـداونـد نسبت به تو بخشش و گذشت كند, تو نيز نسبت به آنان بخشش و گذشت داشته باش , زيرا تو بالادست آن ها هستى و فرمانرواى بر تو بالا دست تومى باشد و خداوند بالا دست كسى است كه تو را به امارت گماشته است !.