داستانهاى كودكى بزرگان تاريخ

جلد ۴

احمد صادقى اردستانى

- ۱ -


سيد ابوالقاسم حسينى كاشانى، در سال 1300 هجرى قمرى، در تهران چشم به جهان گشود، پدرش آيت الله سيد مصطفى كاشانى، از علماى مبارز و فعال بود و به همين جهت، به دست انگليسى‏ها به شهادت رسيد.
سيد ابوالقاسم در سن شانزده سالگى، همراه با پدرش براى انجام فريضه حج به مكه رفت و سپس عازم نجف اشرف گرديد و براى ادامه تحصيل و تكميل علوم اسلامى در اين شهر اقامت كرد.
وى با داشتن استعداد قوى و جدى و پشتكار، به زودى دروس مقدماتى را فرا گرفت و به حوزه‏هاى درسى استادان بزرگى مانند آيت الله محمد كاظم خراسانى مولف كتاب ((كفاية الاصول)) و ((ميرزا حسين خليلى تهرانى)) راه يافت و آنچنان سريع پيشرفت كرد، كه در سن بيست و پنج سالگى به درجه اجتهاد رسيد.
آيت الله كاشانى پس از شهادت پدرش، كه از مراجع علمى و دينى نجف اشرف بود، مسئوليت‏هاى پدرش را كه همانا پيشوائى دينى جامعه بود، بر عهده گرفت.
پس از مدتى وى به ايران آمد و با توجه به دارا بودن روحيه مبارزاتى و ضد استعمارى، در مبارزات ملى كردن نفت ايران شركت نمود و در دوره هفتم و هفدهم به نمايندگى مجلس شوراى ملى و رياست مجلس برگزيده شد.
سوابق مبارزاتى آيت الله كاشانى، از انقلاب اسلامى سال 1920 ميلادى عراق آغاز گرديد. او در جريان انقلاب اسلامى عراق هم در جبهه سياسى و هم در جبهه نظامى و مبارزات مسلحانه فعالانه شركت كرد، به طورى كه انگليسى‏ها او را به اعدام محكوم نمودند، كه با آمدن وى به ايران، انگليسى‏ها موفق به اجراى حكم اعدام او نگرديدند.
آيت الله كاشانى از سال 1320 شمسى، رهبرى مبارزات روحانيت را در ايران بر عهده گرفت و در كوبيدن تفكر غلط ((جدائى دين ازسياست)) اين شعار انگليس، با تمام نيرو به فعاليت پرداخت و با طرح ((اسلام انقلابى و سياسى)) بار ديگر، در برابر سلطه انگليس قرار گرفت، به طورى كه در آستانه انتخابات دوره چهاردهم، توسط عوامل استعمار انگليس دستگير شد و به زندان افتاد. مردم بيدار و آگاه ايران عليرغم زندانى بودن آيت الله كاشانى، او را به نمايندگى مجلس شوراى ملى انتخاب كردند. وى پس از بيست و هشت ماه زندانى، در شهريور سال 1324 شمسى آزاد شد و مورد استقبال كم نظير ملت مسلمان ايران قرار گرفت و در برابر سياست مزورانه نفوذ بيگانگان به مبارزه برخاست و به صورت مانع نيرومند و عظيمى در مقابل دولتهاى وابسته به انگليس در آمد.
آيت الله كاشانى اولين عالم مذهبى بود كه براى نخستين بار، توجه ملت ايران را به حمايت از مسلمانان فلسطين جلب كرد و در تاريخ يازدهم دى ماه سال 1326 شمسى، اعلاميه شديد الحنى صادر نمود و به همه مسلمانان جهان هشدار داد، كه تشكيل دولت صهيونيسم، در آينده به صورت كانون مفاسد و مشكلات بزرگى براى خاورميانه و حتى براى دنيا در خواهد آمد. با صدور اين اعلاميه، استعمارگران او را به لبنان تبعيد كردند، اما وى هرگز سكوت نكرد و با هر وسيله ممكن، پيامهاى خود را مبنى بر مبارزه پيگير با استعمار و استبداد، به گوش مردم مى‏رسانيد.
مردم مسلمان در دوره شانزدهم نيز آيت الله كاشانى را به نمايندگى مجلس برگزيدند، لذا وى پس از هيجده ماه تبعيد، در بيستم خرداد سال 1329 با استقبال با شكوه ملت، به ايران بازگشت و با شجاعت تمام اعلام كرد: ((نفت ايران، متعلق به ملت ايران است و قرار دادهاى تحميلى و استثمارى ارزش حقوقى ندارد)).
رزم آراء اين نخست وزير سر سپرده استعمار هنگامى كه در مقابل اين اعلاميه آيت الله كاشانى ايستاد، خيلى زود حكم اعدام وى از سوى روحانيت مسلمانان صادر شد و ترور گرديد.
آيت الله كاشانى از ملت ايران، دعوت كرد، تا در روز بيست و چهارم خرداد سال 1330 در ميتينگ خلع يد استعمار شركت نمايند.
بنابر گزارش خبرگزارى‏ها، جمعيت بى سابقه‏اى در اين ميتينگ شركت نمودند. اين ميتينگ به اندازه‏اى با شكوه برگزار گرديد، كه نفوذ كلام آيت الله كاشانى از مرزهاى ايران گذشت و در ساير كشورهاى اسلامى نيز، منشا بيدارى و حركت‏هاى ضد استعمار انگليس گرديد.
آيت الله كاشانى از نظر علم و دانش و بصيرت، در سطح بسيار بالائى قرار داشت. مقامى علمى و مرتبه مبارزاتى او به اسلام جان تازه‏اى بخشيد و مايه اميد علماء و حوزه‏هاى علميه و عزت و اقتدار اسلام گرديد و علماء و فقهاء بزرگى مانند ((آيت الله ميرزا محمد تقى شيرازى))، ((شيخ الشريعة اصفهانى))، ((آقا ضياء الدين عراقى))، ((سيد ابوالحسن اصفهانى)) و ((حاج سيد اسماعيل صدر)) مقام بلند علمى و مبارزات ضد استعمارى او را با تعبيرهاى شكافنده درياى علوم و كليد در گنجهاى دقيق دانش ستودند.
سر انجام اين عالم مجاهد، پس از عمرى مبارزه با دشمنان اسلام و انسانيت و آگاهى بخشيدن به توده‏هاى مسلمان و خدمت به اسلام، شب چهارشنبه هفتم شوال سال 1381 هجرى قمرى، در اثر بيمارى ((ذات الريه)) زندگى را بدرود گفت. تشييع جنازه با شكوه و عظيمى، به نشانه تجليل از خدمات ارزنده او به عمل آمد و در رواق غربى بقعه حضرت عبدالعظيم، به آغوش خاك آرميد.
اين عالم مجاهد، به خاطر مسافرتهاى فراوان، زندان رفتنهاى متعدد، و درگيريهاى سياسى طولانى، به نوشتن و چاپ آثار علمى خود موفق نگرديد، اما همانطور كه خوانديم مراجع بزرگ تقليد ((نجف اشرف)) مقام بلند علمى و اجتهاد او را مورد تأييد قرار دادند.
اضافه بر اين، هر گاه مقلدين مرجع بزرگ تقليد و مجتهد ضد استعمار انگليس، آيت الله ميرزا محمد تقى شيرازى، درباره ((فالا علم)) يعنى كسى كه در رتبه بعد از ((مجتهد اعلم)) قرار دارد، سؤال مى‏كردند، تا در مواردى كه فتواى مجتهد اعلم مشكل است، از او تقليد كنند، آيت الله ميرزا محمد تقى شيرازى، آيت الله سيد ابوالقاسم كاشانى را معرفى مى‏كرد و مى‏گفت: بر شما باد به فرزندم كاشانى كه مردم به او مراجعه مى‏كردند و ضمن بدست آوردن فتوا و تقليد از آن عالم بزرگ، خواستار چاپ ((رساله علمى)) او مى‏گرديدند.
تسلط كامل اين مجتهد بزرگ به مبانى علوم اسلامى و آينده نگرى او براى جهان اسلام سبب گرديد، كه در ((نجف اشرف)) يك مدرسه علوم دينى جديد به نام ((مدرسه علوى)) تأسيس نمود. برنامه ريزى و اداره آن را خود به عهده گرفت، و در اين مدرسه علاوه بر تدريس علوم اسلامى، رياضيات و فنون نظامى نيز تدريس مى‏گرديد.
اما اين اقدام دور انديشانه مورد انتقاد افراد ساده لوح قرار گرفت، آن را خطرناك و موجب انحراف طلاب تلقى كردند، و ناچار به همراه آيت الله كاشانى، براى حل اختلاف به حضور ميرزا محمد تقى شيرازى، كه رئيس حوزه بود، رفتند.
وقتى ميرزاى شيرازى، سخنان دو طرف را خوب گوش داد، با لحن بزرگوارانه‏اى خطاب به مردم كرد و گفت: آقاى كاشانى درست مى‏گويد، كه مخالفين سكوت كردند.
آن گاه آيت الله كاشانى به كار خود ادامه داد، و دانش آموزانى را پرورانيد، كه خوب رشد علمى كردند، شبهاى جمعه در حرم اميرالمومنين عليه السلام دعاى كميل برقرار مى‏نمودند، و آن گاه هم كه انقلاب اسلامى در عراق رخ داد، آنان در جهاد ضد انگليس شركت نمودند، و تعدادى از آنان هم شهيد شدند. - زندگانى حضرت عبد العظيم، نگاهى به تاريخ انقلاب 1920 عراق و نقش علماء مجاهدين اسلام، ص 34- 33. ?
اكنون 35 سال از وفات آيت الله سيد ابوالقاسم كاشانى مى‏گذرد، اما خدمات ارزنده و فداكارى‏هاى ماندگار او به نفع اسلام و مسلمانان، فراموش نانشدنى است، و امام خمينى ((ره)) هم مبارزه او را در مورد ((كشف حجاب)) رضاخانى مورد ستايش قرار داده است. - صحيفه نور، ج 13، ص 69. ?
در سال 1317 هجرى قمرى، در يكى از محلات ((رشت)) به نام ((آفخرا)) كودكى به دنيا آمد، كه او را ابراهيم نام نهادند، پدر ابراهيم كه ((حاجى رضا بازرگان)) نام داشت، فردى متدين و با تقوا بود و در كنار كار تجارتى خود، به مشكلات مردم هم رسيدگى مى‏كرد.
ابراهيم در سن پنج سالگى به مكتب خانه رفت، سپس در مدرسه ((اتفاق)) تحصيلات خود را ادامه داد و بعد به مدرسه ((شمس)) رفت. پس از فارغ التحصيل شدن از مدرسه شمس، مى‏خواست به خارج از كشور برود، اما پدرش راضى نبود و مى‏ترسيد در خارج، فرزندش بى دين گردد، لذا براى ادامه تحصيل پدرش را راضى نمودند، كه او را به بيروت بفرستد. چون در بيروت فاميل داشتند، پدرش او را در سن شانزده سالگى به بيروت فرستاد. با شروع جنگ جهانى اول، ابراهيم مجبور شد، از بيروت به شام برود، وى مدت هفده ماه در مدرسه‏اى در سوريه تحصيل كرد، سپس از راه كربلا و زيارت عتبات به رشت بازگشت.
مدتى گذشت، ابراهيم به تهران آمد و پس از يك سال تحصيل در مدرسه ((سيروس)) در امتحانات پايه دوره متوسطه قبول شد. سپس در رشته طب مدرسه دارالفنون پذيرفته شد. ابراهيم يك بار به اتفاق برادرش كه از نيروهاى جنگل بود، خدمت ميرزا كوچك خان جنگلى رسيد. سخنان ميرزا كوچك خان در ابراهيم، تاثير عميقى گذاشت، به طورى كه تصميم گرفت با او همكارى نمايد. ابتدا مسئوليت تحريرات و نامه‏ها و نوشته‏هاى ميرزا كوچك خان را به عهده گرفت و سپس مسئول امورمالى شد و بعدها مسئول اداره فرهنگ نهضت جنگل گرديد و به دستور ميرزا چندين مدرسه در ماسوله، صومعه سرا، فومن و... و.. احداث كرد.
او يك روز قبل از سقوط نهضت جنگل، به دستور ميرزا كوچك خان، به همراه عده‏اى ديگر به ارتفاعات ((كلوندره رود)) رفت، چند روزى در زير درختان بيتوته كرد و سپس از ترس حمله دشمن از آنجا فرار كرد و به طرف طارم و زنجان مى‏رفت كه گرفتار عمال دولت شد، عمال دولت او همراهانش را غارت كردند و هر چه داشتند، از آنها گرفتند.
ابراهيم مخفيانه به رشت رفت و مدتى خانه نشين شد. از اينكه اوضاع نامشاعد بود، به دعوت يكى از دوستانش به ((انزلى)) رفت و مديريت يك مدرسه را در انزلى به عهده گرفت. مدت شش ماه در انزلى بود، اما در اين مدت، حقوقى به او و ساير معلمين ندادند، لذا اداره كنندگان مدرسه اعتصاب كردند. اما چون ابراهيم سرپرستى اعتصاب كنندگان را بر عهده داشت، او را از انزلى خارج كردند.
ابراهيم ناچار به رشت مراجعت نمود و با كسب امتياز روزنامه ((پيام)) اقدام به انتشار اين روزنامه كرد، اما طولى نكشيد كه چاپ روزنامه پيام را هم ممنوع نمودند. او با سرپرستى دوستش به نام ((محمود)) طلوعى امتياز روزنامه ((طلوع)) را گرفت و سردبير اين روزنامه شد. اما با چاپ مقاله‏اى‏
عليه سرتيپ محمد حسين خان، كه نماينده تيپ مستقل شمال بود، ابراهيم فخرائى را دستگير و زندانى كردند.
ابراهيم فخرائى پس از يك سال حبس و تحمل سختى‏هاى فراوان، به دعوت رئيس جديد معارف گيلان، تدريس در دبيرستانى را با حقوق سى تومان در ماه به عهده گرفت. وى علاوه بر تدريس، كتاب‏هاى اخلاق، مدنى، دينى و فارسى كلاس ششم ابتدائى را تاليف كرد و در سال 1306 مجله ((فروغ)) را تاسيس نمود و مقالاتى از استاد احمد آرام و استاد سعيد نفيسى و امثال اين بزرگان را در مجله به چاپ مى‏رسانيد. دوازده شماره از مجله منتشر شد، كه مجددا او را از دبيرستان اخراج به تهران تبعيد كردند.
ابراهيم فخرائى در تهران تقاضاى ملاقات با وزير فرهنگ را نمود. وزير فرهنگ پس از انجام ملاقات، او را به رياست مدرسه شماره 17 تهران منصوب كرد. پنج سال مديريت اين مدرسه را به عهده داشت، تا اينكه در امتحان ورودى دوره قضائى شركت كرد و قبول شد و بعدها به عنوان وكيل مدافع به رشت رفت.
در سالهاى 1313 تا 1323 در قزوين تبعيد بود. در دوران تبعيد، در كلاسهاى درس ملا صدراى شيرازى شركت مى‏كرد و در همين دوران بود كه بازنشسته شد.
وى با اينكه بازنشسته شده بود، مناطق و شهرستانهاى متعددى او را دعوت مى‏كردند و او با سمت‏هاى رئيس دادگسترى و بازرس به شهرها مى‏رفت. مدتى رياست دادگسترى بروجرد و بعدها آبادان را بر عهده داشت.
هنگامى كه در دادگسترى آبادان كار مى‏كرد، رئيس آتش نشانى آبادان يك نفر انگليسى بود، كه به علت تصادف يك نفر ايرانى را كشته بود و پرونده به دست ابراهيم فخرائى افتاد و آن شخص انگليسى به دو سال زندان محكوم شد. اما هر چه كوشيدند تا فخرائى با تطميع و تهديد، حكم را لغو نمايد، حاضر نشد، لذا مجددا او را به ملاير تبعيد كردند.
او در سال 1334 به قزوين رفت و در آنجا ماند. ابراهيم فخرائى چه در كار فرهنگ و چه در امور دادگسترى، فردى نمونه بود. معلمى اهل تحقيق و پژوهش بود، اخلاق، رفتار و سادگى او، براى شاگردانش الگو بود.
او در نويسندگى نيز مهارت داشت و حتى در دوران بيمارى نيز، كارهاى مطالعاتى و نويسندگى را همچنان ادامه مى‏داد و با مراجع دينى و عالمان بزرگ مانند: آيت الله بروجردى ارتباط داشت و در طول هفتاد سال خدمات ارزنده و صادقانه، هرگز از راه راست، منحرف نشد.
از آثار ديگر اين شخصيت متعهد مى‏توان به كتابهاى ارزشمند زير اشاره كرد:
- كتاب مشهور ((سردار جنگل)) كه تا كنون ده بار تجديد چاپ گرديده است.
2- كتاب ((جنگ جهانى اول و ارتباط آن با ايران)).
3- كتاب ((گيلان در جنبش مشروطه))
4- كتاب ((گيلان در قلمرو شعر و ادب))
5- كتاب ((از هر چمن گلى))
6- كتاب ((مشاهير گيلان))
7- گنجينه ادب
8- ضرب المثلهاى گيلكى.
در تاريخ آذرماه سال 1363 كه ماهنامه ((كيهان فرهنگى)) با استاد ابراهيم فخرائى مصاحبه انجام داده، او را به حسب ظاهر تنها يادگار بازمانده از باران ((ميرزا كوچك خان جنگلى)) دانسته است.
اين عنصر فرهنگى كار و تلاش و مبارزه با استعمار را در آن تاريخ كه 88 سال داشته، سر حال و با حافظه سرشار و استحكام روحى معرفى نموده، و با اين حساب كه اكنون سال 1415 هجرى است، استاد ابراهيم فخرائى مى‏بايست 99 سال داشته باشد.
راستى چه زيبا و پر بركت است زندگى، كه در راه تحصيل علم و گسترش دانش و به كارگيرى علم و دانش، بصورت آگاهى بخشى و مبارزه با انحراف و خدمات ارزشمند به جامعه اسلامى عملى گردد، و مشعل وجود انسان روشنى بخش راه تاريك انسانها شود.
اما بايد توجه داشته باشيم، كه اين همه فضل و كمال به سادگى به دست نمى‏آيد، بلكه چون ((استاد فخرائى)) مى‏بايست در ميدان سخت زندگى و كورانهاى دردناك، با عشق و اميد حركت كرد، مقاومت و سرسختى به خرج داد، از دشمن نهراسيد و بلكه با صبر و حوصله فراوان از گردنه‏هاى طاقت فرسا عبور نمود، ناكاميابى و پيروزى بدست آورد.
استاد فخرائى، هم، اين شعر ((مرحوم نجات)) را روى جلد ((مجله طلوع)) نوشته بود:
چنان طلوع كند آفتاب هستى ما - - كه ياد، كس نكند از زمان پستى ما- كيهان فرهنگى، شماره 9، آذرماه 1363. ?



next page

fehrest page

back page