كشكول شيخ بهائى

شيخ بهائى

- ۱۲ -


شعر فارسى
از محمود غزنوى :
زنخت گر گرفتم اندر دست
خون من ريختى و عذرم هست
زان كه هنگام رگ زدن ، شرطست
گوى سيمين گرفتن اندر دست
سخن عارفان و پارسايان
جنيد گفت : عشق ، الفتى ست الهى و الهامى ست اشتياق آميز، كه پروردگار، آن را بر هر موجودى زنده اى واجب داشته است ، تا لذتهاى بزرگى را درك كند، كه جز به وسيله آن ، الفت دست نمى دهد. و آن ، فطرى ست . و ارباب معرفت از وجود آن آگاهند. پس ، هر كسى به قدر استعدادش عاشق است .
از اين رو، بالاترين مرتبه دنيوى ، از آن پارسايانست كه از دنيا روى بر تافته اند، با آن كه ظواهر دنيا را با چشم مى بينند و به آخرت روى آورده اند، با آن كه تنها، خبرى از آن شنيده اند.
شمار حروف و كلماتى كه در قرآن آمده است :
كلمات 766440 ص 1284
حروف 722332 ض 1200
الف 40792 ط 840
ب 1140 ظ 9320
ت 1299 ع 1020
ث 1291 غ 7499
ج 3293 ف 2500
ح 1179 ق 5240
خ 2419 ك 22000
د 4398 ل 26591
ذ 4840 م 20560
ر 10903 ن 2036
ز 9583 و 13700
س 4591 ه‍ 700
ش 25133 ى 502
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
حكايت كرده اند كه : پزشكى ، در خدمت پادشاهى بود. و به هنگام پيروزى ، نويسنده اى حضور نداشت ، تا فتحنامه نويسد. از اين رو، از پزشك خواستند تا به وزير نامه بنويسد و خبر پيروزى برساند. و پزشك نوشت : اما بعد، ما با دشمن ، در حقله اى چون دايره بيمارستان روياروى بوديم . چنان كه اگر آب دهان پرت مى كردى ، به بالا نمى افتاد.
و گفته مى شود: كه به فرصت يكى دو جنبش نبض ، دشمن به بحرانى سخت دچار آمد و اى معتدل مزاج ! همه شان به نيكبختى تو، هلاك شدند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
و شبيه به اين مضمون ، گفته رياضى دانى ست كه به هنگام مرگ گفت : پروردگار! اى آن كه قطره دايره و پايان اعداد و جذر اصم را مى دانى ، مرا به زوايه قائمه به پيشگاه خود بر! و به خط مستقيم ، محشور بدار.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
دنيا را از جهت تعلق به خودش و از حيث تعلق آن ، به ديگرى ، (دخترك ) و (پيرزن ) گفته اند و حقيقت آن اين است كه از آغاز زندگى آدمى ، تا روزگار ابراهيم (ع ) دنيا را (دخترك ) ناميده اند و از آن به بعد، تا روزگار پيامبر(ص ) آن را ميانسال گفته اند و از آن وقت تا پايان كار جهان ، دنيا را پيرزن خوانده اند.
اما، از جهت ديگر، كه مفهوم آن ، مجازيست ، به نسبت آغاز كار هر ملتى دخترك است و به نسبت پايان آن ، پيرزن . و به مناسبت آغاز زندگى هر كس ، مى توان آن را دخترك ناميد و به نسبت پايان آن ، پيرزن .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
گمان مردم بر اينست كه (صولى ) واضع شطرنج بوده است - و او، ابوبكر محمدبن يحيى بن صول نگين كاتب است - زيرا در مهارت در شطرنج به او مثل زده اند و حقيقت آنست كه واضع شطرنج (صصه بن داهر) هندى ست .
ترجمه اشعار عربى
از جميل :
خواهم كه او را از ياد برم . اما گويى ليلى در هر گذر بر من پديدارست .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
گفته اند روزى (كثير) - شاعر به نزد (فرزدق ) آمد و فرزدق او را گفت : ابوصخر! تو، قوى ترين شاعر عرب هستى ، آنجا كه گفته اى : خواهم كه او را از ياد برم . اما گويى ليلى در هرگذر بر من پديدارست . و كثير گفت تو سزاوارترين شاعر عرب به نازشى . كه گفته اى : چون به راه افتيم ، بينى كه مردمان نيز به دنبال ما به راه افتند و چون اشارت كنيم ، بازايستند. و اين هر دو بيت از (جميل ) است كه يكى را كثير دزديده است و ديگرى را فرزدق
عاشقى را پرسيدند: چه آرزودارى ؟ گفت : چشم رقيبان و دندان سخن چينان و جگر حسودان
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
عاشقى را پرسيدند: لذات دنيا در چيست ؟ گفت : شوخى با معشوق و زشت ياد رقيب
فرازهايى از كتب آسمانى
پژوهنده اى گفته است : روح ، گوهرى روحانى ست كه جسمانى نيست و درون بدن و بيرون آن نيز نيست . اما رابطه آن با جسم ، همچون رابطه عاشق و معشوقست . و اين نظر را غزالى نيز در يكى از كتابهايش آورده است .
امام على (ع ) فرمود: روح در جسم همچون معنى در لفظ است . و صفدى گفته است : مثالى از اين زيباتر نديده ام .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
متكلمى را از (روح ) و (نفس ) پرسيدند. گفت : روح ، همان (ريح ) است و (نفس )، همان (نفس ). پرسنده گفت : بنابراين ، انسان چون نفس كشد، نفسش بيرون آيد و چون ضرطه زند، روحش . و حاضران خنديدند.
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
گفته اند: فضايل هنديان سه است : كليله و دمنه و بازى شطرنج و اعداد نه گانه حساب .
ابوالفرج معافى در كتاب (جليس و انيس ) آورده است كه چهارشنبه اى ، ابواسحاق مزيد به خانه نشسته بود كه ياران به ديدنش ‍ آمدند و به او گفتند: خواهى كه تا به (عقيق ) و (قبا) و ناحيه اى از گورهاى شهيدان رويم . كه چنان كه مى بينى ، روزى خوش است .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
ابواسحاق گفت : امروز چهارشنبه است و من ، از خانه بيرون نيايم . گفتند: از روز چهارشنبه چه ناخوش داشته اى ؟ چه ، امروز، روزى است كه يونس ‍ بن متى ، در آن ، به دنيا آمد. گفت : پدر و مادرم فدايش ! و درود خدا بر او! و به همين سبب بود، كه نهنگ او را بلعيد. گفتند: روزى ست كه پيامبر (ص ) در جنگ احزاب پيروز شد. گفت : آرى ! اما، با چشم هاى از حدقه بيرون جسته و جان هاى به گلو رسيده .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
عربى دانان بين (رؤ يا) و (رؤ يت ) فرق نهاده اند. چه (رؤ يا)، مصدر (به خواب ديدن ) است و (رؤ يت ) مصدر (به چشم ديدن ). و ابوطيب اشتباه كرده است كه گفته است : (رؤ ياى تو در چشم ، شيرين تر از چشم بستن است ).
ترجمه اشعار عربى
از ابن معتز:
مگر نمى بينى كه ستاره طلوع كرده ، به حال عاشقان سودمنداست ؟ شايد ما را كه وسيله اى براى گردهم آمدن نيست در ديدن آن ستاره ، نگاهمان به هم افتد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
گفته اند: مطربى در نزد يكى از اميران غير عرب خواند، و امير را خوش ‍ آمد و غلام خويش را گفت : او را جامه اى بياور! و مطرب ندانست كه امير، چه مى گويد، بر خاست و به آبشتنگاه رفت . در غيبت او، غلام جامه آورد، اما، خنياگر را نيافت . در اين ميان ، در مجلس ، هياهو شد و امير فرمان داد، تا همه را از آنجا برانند. در بين راه ، حاضران به خنياگر گفتند: برايت جامه آوردند و ترا نيافتند. روزى چند گذشت و امير بار ديگر آواز خوان را خواست و او ضمن آواز خويش اين مضمون خواند كه : (چون نيكبختى به تو روى آورد، ادرار مكن !). حاضران ناخوش داشتند و آوازخوان گفت : در آن روز كه بخت به من روى آورد، ادرار كردم و از دست رفت . ديگران به امير گفتند و او را خوش آمد و دستور داد، تا خلعتش دهند.
شعر فارسى
از سنايى :
ديد وقتى يكى پراكنده
زنده اى زير جامه ژنده .
گفتش : اين جامه ، سخت خلقانست
گفت : هست آن من چنين زانست
هست پاك و حلال و ننگين روى
نه حرام و پليد و رنگين روى
چون نجويم حرام و ندهم دين
جامه لابد نباشدم به ازين
فرازهايى از كتب آسمانى
كلينى در حديثى طويل از ابو جعفر (ع ) روايت كرده است كه كسى پرسيد: اى پسر رسول خدا چگونه دانند كه شب قدرى در هر سال هست ؟ فرمود: چون ماه رمضان فرا رسد، در هر شب ، صدبار سوره دخان بر خوان ! چون شب بيست و سوم فرا رسد، آن چه پرسيدى ، خواهى ديد.
ترجمه اشعار عربى
از مؤ يدالدين طغرايى :
چرا در زوراء اقامت كنم ؟ كه در آنجا مسكنى ندارم و شتر نر و ماده اى از من آنجا نيست .
دفتر سوم
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
سرور آدميان ، و شفيع روز رستاخيز، كه - درود بر او و خاندانش باد! - گفت : دنيا، خانه بلا و منزلگاه روزى اندك و درد و رنج است . كه دلهاى نيكبختان ، از آن گسسته باد! و از دست بدبختان بركنده . نيكبخت ترين مردم ، آنست كه از دنيا دورى كند و آن كه بدان دل بندد، هلاك شود. خوشا به حال آن ! كه از آن بپرهيزد و به توبه روى آورد. و بر شهوت چيره آيد. پيش از آن كه دنيا او را به آخرت اندازد. و در درون تاريك زمين جاى گيرد. و نتواند به خوبى هايش بيفزايد و از بدى هايش بكاهد. سپس به حشر آيد، و از آنجا يا به بهشت رود، كه نعمت آن جاودانه است يا به دوزخ ، كه عذابى پايان ناپذير دارد.
در حديث از پيامبر(ص ) آمده است كه خدا گفت : چون بنده خداشناسى سركشى كند، خدا ناشناسى را بر او چيره گردانم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
ابوحمزه ثمالى گفت : امام على بن الحسين (ع ) را در حال نماز ديدم كه ردا از دوشش افتاد. اما، بدان توجه نكرد و نماز به پايان برد. در آن باره به ايشان گفتم . فرمود: واى بر تو! آيا مى دانى كه در حضور چه كسى هستى ؟! نماز بنده اى پذيرفته نخواهد شد، مگر آن كه بدان توجه تمام داشته باشد. گفتم : فدايت شوم ! چنين كه گويى ، ما هلاك خواهيم شد. گفت : چنين نيست . كه پروردگار، نماز شما را با نوافل به كمال رساند.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
به خط...از (عنوان بصرى ) كه پير نودو چهار ساله اى بود- گفته شده است كه : من ، سالها با مالك بن انس ، رفت و آمد داشتم . و چون جعفربن محمد الصادق (ع ) آمد، به نزد او رفت و آمد مى كردم و دوست داشتم تا از او بياموزم ، چنان كه از مالك مى آموختم . تا روزى گفت : من مردى هستم كه مرا زير نظر دارند. و در لحظات شب و روز، ذكرهايى دارم . مرا از ذكر خويش باز مدار! از مالك بياموز! و به نزد او برو! چنان كه پيش از اين مى رفتى . من از اين رويداد، اندوهگين شدم و از نزد او بيرون آمدم و به خويش گفتم : اگر به فراست ، خيرى در من احساس مى كرد، مرااز درك حضور خويش باز نمى داشت . پس ، به مسجد پيامبر (ص ) رفتم و بر او درود گفتم و فرداى آن روز به مسجد بازگشتم و دو ركعت نماز گزاردم و گفتم : خدايا! خدايا! از تو مى خواهم كه دل ابوجعفر را به من مايل كنى و از علم او روزى من سازى ، تا به راه راست تو هدايت شوم . و از آنجا به خانه ام بازگشتم . و به نزد مالك نرفتم ، زيرا، دلم از مهر ابوجعفر سرشار بود و از خانه بيرون نيامدم مگر براى نمازهاى مقرر، تا بى تابى بر من چيره شد.
چون سينه ام تنگى گرفت . ردا و نعلين پوشيدم و پس از نماز عصر، عازم خانه ابوجعفر شدم . چون به در خانه اش رسيدم و اجازه ورود خواستم ، خادمش بيرون آمد و گفت : چه مى خواهى ؟ گفتم : سلام مرا به آن بزرگوار برسان ! گفت : به نماز ايستاده است . بر در خانه اش نشستم . زمانى نگذشت كه خادم بيرون آمد و گفت : خدا تو را بركت دهاد! درون آى ! داخل شدم و بر او سلام كردم و پاسخ سلام من باز داد. و گفت : خداى بر تو ببخشايد! بنشين ! زمانى سر به زير انداخته بود. سپس سر برداشت و گفت : كنيه ات چيست ؟ گفتم : ابوعبدالله . گفت : خدا كنيه ات را برايت نگه دارد! و به تو توفيق دهد! اى ابوعبدالله : چه مى خواهى ؟ با خود گفتم : اگر در زيارت كردن و سلام بر او و اين دعا كه در حق من كرد، بهره ديگر نبرده بودم ، همين نيز در كمال زيادى بود. سپس ، سر برداشت و گفت : خواست تو چيست ؟ گفتم : از خدا خواسته ام تا بر دل تو اندازد، كه مرا از علم خويش بهره اى برسانى و اميد دارم كه خواهش مرا درباره عنايت تو پذيرفته باشد.
پس گفت : ابوعبدالله ! دانش ، به آموختن نيست . و همانا كه آن ، نوريست كه از اراده خدا بر دل مى تابد و او را هدايت مى كند. اگر خواهى كه دانش ‍ بياموزى ، نخست ، در خاطر خويش حقيقت بندگى را طلب كن ! و آموخته خويش را به كار دار! و از خدا بخواه ، تا فراستى در تو ايجاد كند.
گفتم : بزرگوارا! گفت : ابوعبدالله ! بگو! گفتم : حقيقت بندگى چيست ؟ گفت : سه چيزست . (يكى اين كه ): آن چه خداوند به بنده داده است ، از آن خود نداند. چه ، بنده ، مالك چيزى نيست . بندگان ، اموال را از آن خدا مى دانند و به فرمان خدا به كار مى برند. (ديگر اين كه ): بنده ، تدبير كار خويش نسازد، و نيز اين كه بدانچه خدا امر فرموده است بپردازد. و از آن چه نهى كرده است . باز ايستد.
حال ، اگر بنده ، بخشيده خدا را از آن خود نداند، بخشش او در راه هايى كه خدا امر فرموده است ، بر وى آسان مى شود. و چون بنده ، كار خويش به خداى خود باز گذارد، مصيبت هاى دنيا بر وى آسان شود. و چون بنده به آن چه خدا امر فرموده است ، بپردازد، و از نهى شده هاى او باز ايستد، در اين صورت ، در دنيا، خودنمايى و فخر نمى كند. و چون خداوند، بنده اى را به اين سه گرامى دارد، دنيا و شيطان و مردم ، بر او خوار مى آيند. و دنيا را، به فزونى و افتخار نمى خواهد و عزت و شرفى را كه نزد مردم است ، طلب نمى دارد. و روزگار خويش را تباه نمى كند. و اين ، نخستين درجه پرهيزگارى ست . كه خداوند فرموده است : (تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين ).
گفتم : اى ابوعبدالله ! مرا سفارش فرماى ! و او گفت : ترا به نه چيز سفارش ‍ مى كنم . و همانا اينست سفارش من ، به مريدان راه خدا. و از خدا مى خواهم كه ترا در به كار بستن آن ، موفق بدارد. (ازين نه گانه ) سه سفارش ، در پرورش نفس است و سه ، در بردبارى و سه ، در علم . آنها را ياد بگير! و از سستى در كار آنها بپرهيز.
گفت : اى (عنوان )! و من به سخن او دل سپردم . اما، آنها كه در رياضت است . زنهار! از خوردن شبهه ناك بپرهيز! كه نادانى و ابلهى بار آورد و جز به هنگام گرسنگى ، مخور! و چون خورى ، از حلال خور! و نام خدا بگوى ! و حديث پيامبر (ص ) كن ! آدمى ، هيچ ظرفى را بدتر از شكم پر نمى كند و چون به خوردن ناگزير شوى ، ثلثى را به خوردن اختصاص ده ! و ثلثى را به نوشيدن و ثلث ديگر را به نفس كشيدن .
اما، آن سه كه در بردبارى اند. اگر كسى ترا گويد: اگر يكى گويى ، ده بشنوى ، او را بگوى : اگر ده گويى ، يكى نشنوى . و آن كه ترا دشنام گويد، او را بگوى : اگر آن چه گويى ، راست گويى ، از خدا بخواه ! تا مرا ببخشايد. و اگر در آن چه گويى ، صادق نيستى ، از خدا بخواه ! تا بر تو ببخشايد. و چون كسى ترا سخن بد گويد، به دعا پاسخش گوى ! و اما آن سه ، كه در علم اند: آن چه ندانى ، از دانشمندان پرس . و از اين كه به قصد آزمون از آنان چيزى بپرسى ، بپرهيز! و از اين كه به راى خود كار كنى ، بپرهيز! و در هر آن چه بر تو پيش آيد، راه احتياط برگزين ! از حكم كردن بين مردم بپرهيز! آن چنان كه از شير گريزى . و گردن خويش را پل مردمان مساز! اى ابوعبدالله ! برخيز! ترا پند دادم و ورد من تباه مساز! كه من مردى هستم بر نفس خويش بخيل و سلام بر آن كس كه راه راست را پيروى كند. همه اين ، از خط (س ) نقل شد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
آنان كه زيج روحانى را در اختيار دارند، از زيج نشينان جسمانى ، قدرشان والاتر است . آنان را تصديق كن ! و به آن چه كه اجتهادشان به آن مى رسد، دلبسته باش ! تا، از فوايد روحانى آن برخوردار شوى .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از كميل بن زياد نقل شده است كه از سرورمان - اميرالمؤمنين - پرسيدم كه اى اميرمؤمنان ! خواهم ، تا نفس را به من بشناسانى ! و او گفت : اى كميل ! خواهى كدام نفس ، ترا بشناسانم ؟ گفتم : اى سرور! مگر جز نفس ‍ يگانه ، نفس ديگرى هست ؟ گفت : اى كميل ! نفس ، چهار گونه است : گياهى رشد كننده ، حيوانى حسى ، گوياى قدسى ، كلى الهى . و هر يك از اين ها، پنج نيرو و دو خاصيت دارند.
و اما گياهى رشد كننده (ناميه نباتى ): پنج نيرو دارد: ماسكه (خوددارى كننده )، جاذبه (كشنده )، هاضمه (هضم كننده )، دافعه (دور كننده )، مربيه (پرونده ) و دو خاصيت : فزونى و كمى . و انگيزش آن ها از كبد است .
و حسى حيوانى (حسيه حيوانيه ) و آن ، پنج نيرو دارد: شنوايى ، بينايى ، بويايى ، چشايى و بساوايى و دو خاصيت : خرسندى و خشم . و انگيزش ‍ آن ها از دل است .
و گوياى قدسى (ناطقه قدسيه ) كه پنج نيرو دارد: انديشه و ياد و دانش و بردبارى و زيركى (نباهة ) و دو خاصيت آن : پاكدامنى و حكمت است . مركز فعاليتى ندارد، و اين نفس ، شبيه ترين اشياء، به (نفوس ملكيه ) است .
كلى الهى (كليه الهيه ) و آن ، پنج نيرو دارد: بقا، فنا، خوشى در شفا، عزت در لذت و فقر در بى نيازى و صبر در گرفتارى و دو خاصيت آن ، خرسندى و تسليم است . و اين ، مرتبه ايست كه از خدا آغاز مى شود و پايان آن نيز به خدا مى رسد. و پروردگار گفته است : (نفخت فيه من روحى ) و فرموده است : (يا ايها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية ) و عقل ، حد وسط نيروهاى مزبور است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در نهج البلاغه آمده است كه از اميرالمومنين (ع ) از (قدر) پرسيدند، گفت : راهى تاريكست ، آن را مسپاريد! بار ديگر پرسيدند. گفت دريايى بزرگست . خويش را به كامش ميفكنيد! سپس پرسيدند. گفت : رازيست خدايى . خود را به رنج گشودنش ميندازيد.
شعر فارسى
حكايت
آن عرابى به شتر قانع و شير
در يكى باديه بد مرحله گير
ناگهان ، جمعى از ارباب قبول
شب در آن مرحله كردند نزول
خاست مردانه به مهمانيشان
شترى برد به قربانيشان
روز ديگر، ره پيشينه سپرد
بهر ايشان شتر ديگر برد
عذر گفتند كه : باقى ست هنوز
چيزى از داده دوشين ، امروز
گفت : حاشا! كه زپس مانده دوش
ديگ جود آورم امروز به جوش !
روز ديگر، به كرم دارى پشت
كرد محكم ، شترى ديگر كشت
بعد از آن ، بر شترى راكب شد
بهر كارى زميان غايب شد
قوم چون خوان نوالش خوردند
عزم رحلت ز ديارش كردند
دست احسان و كرم بگشادند
بدره زر به عيالش دادند
دور ناگشته هنوز از ديده
ميهمانان كرم ورزيده
آمد آن طرقه عرابى از راه
ديد آن بدره در آن منزلگاه
گفت : اين چيست ؟ زبان بگشودند
صورت حال بر او بنمودند
خاست نيزه به كف و بدره به دوش
از پى قوم ، برآورد خروش
كاى سفيهان خطا انديشه !
وى لئيمان خساست پيشه !
بود مهمانيم از محض كرم
نه چو بيع از پى دينار و درم
داده خويش زمن بستانيد!
پس ، رواحل به ره خود رانيد
و رنه ، تا جان بود اندر تنتان
در تن از نيزه كنم روزنتان
داده خويش گرفتند و گذشت
وان عربى ز قفاشان برگشت
شعر فارسى
از مثنوى :
تو، چه دانى قدر آب ديدگان ؟
عاشق نانى تو، چون ناديدگان
گر تو اين انبان زنان خالى كنى
پر زگوهرهاى اجلالى كنى
طفل جان ، از شير شيطان باز كن !
بعد از آنش با ملك همراز كن !
تا تو تاريك و ملول و تيره اى
دان ! كه با تو لعين ، همشيره اى
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
دو مرد شنيدند كه كالايى را جار مى زنند. يكى از آن دو، به ديگرى گفت : اگر از آن چه با خود دارى يك سوم به من دهى و به پولى كه دارم بيفزايم ، آن را مى خرم . و ديگرى گفت : اگر يك چهارم آنچه با تست ، به پولى كه من دارم ، بيفزايم ، پول كالا را دارم .
راه حل اين مساءله و نظاير اين ، آنست كه مخرج يك سوم را در مخرج يك چهارم ، ضرب كنند و از حاصل آن ها، يك كم كنند و مانده ، بهاى كالاست .
هرگاه ، ربع را از حاصل ضرب كم كنيم ، مانده كه 8 است ، پول يكى از آن هاست و اگر از حاصل ضرب ، ثلث را كمك كنيم ، بقيه كه 9 است ، پول آن ديگريست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
امام على (ع ) به مردى كه از او خواهش پند دادن داشت ، فرمود: از آنان مباش ! كه بى آن كه نيكى كنند، اميد رستگارى آخرت دارند. و با طول آرزو اميد توبه دارند. در دنيا، همچون وارستگان سخن مى گويند و همچون دلبستگان عمل مى كنند. اگر بدانان بخشيده شود، سيرى ندارد و اگر از آنان باز داشته شود، خرسند نمى شود. نهى مى كنند و نهى نمى پذيرند و ديگران را فرمان مى دهند به آن چه كه خود، عمل نمى كنند. نيكوكاران را دوست دارند. اما همچون آنان عمل نمى كنند. گناهكاران را دشمن مى دارند و خود، يكى از آنانند. مرگ را به سبب بسيارى گناه ، ناخوش دارند. چون بيمار شوند، از كارهاى ناپسند خود، پشيمان مى شوند و چون سلامتى را بازيابند، به كار ناپسند مى پردازند
اگر در آسايش باشند، خودپسند مى شوند. و چون مبتلا شوند، ماءيوس ‍ مى گردند. چون آنان را بلايى رسد، دست به دعا بردارند و چون آسايشى يابند، مغرورانه سرپيچى كنند. گمانشان بر آنان چيره است و آن چه يقين است ، بر آنان دسترسى ندارد. بر ديگرى به كوچكترين گناه ، ترسان شوند و خود، به بيش از آن چه كه او دست زده است ، دست يازند. چون بى نياز شوند، سرمستى و فتنه انگيزى كنند. و چون نيازمند شوند ماءيوس و خوار گردند. چون دست به كارى زنند، كوتاهى كنند و چون چيزى خواهند، زياده روى كنند. چون شهوت بدانان روى آورد، گناه را پيش اندازند و توبه را پس . چون درد و رنجى روى آور شود، از چارچوب دين فراتر روند. پند را به توصيف مى نشينند، و خود، پند نمى گيرند. در نصيحتگرى مبالغه مى كنند و خود موعظه نمى شوند. در گفتار، راهنمايند و در كردار، اندك ورزند. به ناپايدار همچشمى دارند و در پايدار، سهل انگارند. غنيمت را غرامت مى شمرند و غرامت را غنيمت مى دانند. بر مرگ ، ترسانند و به چاره اى دست نمى زنند. گناه كوچك ديگران را بزرگ شمرند و بزرگ تر از آن را كه خود ورزيده اند، كوچك . طاعت كوچكتر خويش را بزرگ شمارند و بزرگ تر از آن را كه ديگران داشته اند، كوچك . مردم را طعنه زنند و عيب خويش پوشند. به بيكارگى گذراندن با ثروتمندان را بهتر از همنشينى نيك با نيازمندان دانند. به سود خويش بر ديگران حكم كنند. و به سود ديگرى ، بر خود حكم نكنند. ديگران را راهنمايى كنند، و خود را گمراه . فرمانبرى شان مى كنند و سركش مى شوند. وفادارى مى خواهند. و وفا نمى كنند. بر مردم ، به چيزى جز خداى ترسانند و از خدا بر مردم نترسند. جامع (نهج البلاغه ) گفت : اين سخن ، پندى گوارا و سخنى بليغ است كه بينندگان را بينايى مى دهد و نگرنده انديشمند را به عبرت وا مى دارد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نيز امام على (ع ) فرمود: برادرت را به نيكى كردن بر وى سرزنش كن ! و بدى او را با بخشش ، به خودش بازگردان !
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
يوسف نحوى گفت : دست سه گونه است : دست سفيد، دست سبز و دست سياه . دست سفيد: آغاز در كار نيكست و دست سبز: پاداش به تكار نيكست و دست سياه : نيكى همراه با منت است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
ديگرى گفته است : (گاه ) دو نام متضاد به يك معنى ديده مى شود. مثل : فروتنى و بزرگوارى با پاداش دادن به نيكوكاران ، بدكاران را زجر ده !
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
و گفته اند: آن كه راز خويش بپوشاند، خوبى را در اختيار دارد. و نيز: مالى كه ترا پند دهد، از دست تو نرفته است .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
اگر مخرج كسرهايى را كه در آن ها حرف عين هست ، (مثل : ربع ، سبع ، تسع ، و عشر) در يكديگر ضرب كنى ، عدد حاصل ، مخرج مشترك كسرهاى نه گانه است . و آن ، 2520 است .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
گفته شده است كه مخرج كسرهاى نه گانه را از امام على (ع ) پرسيدند. گفت : شمار روزهاى سال را در شمار روزهاى هفته ضرب كنيد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
حاصل ضرب هر عددى ، از حاصل ضرب دو عدد بالا و پايين آن در يكديگر، يك شماره بيشتر است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از نهج البلاغه : خرد خويش را زنده كرد و نفس خويش را ميراند تا، زبريش نرم شد و در شتيش لطافت يافت . و درخششى عظيم در او به وجود آورد. و راه را بر او روشن ساخت و او را به سلوك در راه حق رهبرى كرد و درهاى بيچارگى را بر او بست . و پاهايش را استوارى داد و او را در ايمنى و آسودگى قرار داد و دلش را به خويش متوجه ساخت . و پرورگار خويش را خرسند گردانيد، به عذرى گرامى تر از صدق .
دل ، گاه روى كند و گاه ، روى گرداند. چون روى آورد، او را به نوافل واداريد! و چون روى گراند، واجبات را كفايت كنيد! اگر پروردگار، معصيت را به عقوبت وعده نداده بود، بنده را واجب بود كه به شكرانه نعمت ، گناه نورزد.
ترجمه اشعار عربى
از بشار بن برد
اگر دوست خويش را در هر كارى نكوهش كنى ، نكوهش نشده اى نماند. و اگر بارها آب پرخاشاك ننوشى ، تشنه خواهى ماند. و كدامين كس را چشمه گوارا هست ؟ يا تنها بزى ! يا به دوست خويش پيوند! زيرا دوست ، گاه ، خطا ورزد و گاه از خطا بپرهيزد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
مهلب را پرسيدند: دورانديشى چيست ؟ گفت : غصه ها را فرو بردن ، تا فرصت ها پديد آيند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : بوزينه بد را نيز بهنگام برقص ! و اين كلام حكايت مشهورى دارد، كه آن را در (توبره ) نيز آورده ام .
شعر فارسى
از نشناس
بخت آنم كو؟ خواب آلوده برخيزى شبى
ناله ام بشناسى و گوشى به فريادم كنى
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
برهان تخليص : اين كمونه در (شرح تلويحات ) آورده است كه : اگر دو خط نامتناهى و متقاطع ، چنان باشند كه يكى از مركز كره اى خارج شود و كره ، چنان حركت كند كه خط ماربر مركز كره در صفحه دو خط موازى خودش باقى بماند، بايد اين خط، از خط ديگر خلاص شود. يعنى : نقطه تقاطع ، بدان نقطه منتهى مى شود كه در بى نهايت است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در (عيون الاخبار) آمده است كه امام رضا (ع )، اين ابيات را بر ماءمون خوانده است :
اگر به نادانى كسى فروتر از خويش دچار آيم ، از رويارويى با نادانى او باز مى ايستم . و اگر به خرد در پايه خودم بود، بردبارى مى ورزم ، تا از او فراتر باشم . و اگر در خرد و فضل از من برتر باشد، حق تقدم و فضيلت او را بر خويش مى شناسم .
فرازهايى از كتب آسمانى
در كتاب (ادب الكاتب ) آمده است كه : طرب ، آن سبكبالى ست كه از شدت سرور، يا شدت غم ، به انسان روى آورد و چنان كه عامه مى پندارند، تنها، به هنگام شادمانى روى نمى دهد.
ترجمه اشعار عربى
نابغه گفته است :
در پى آنان مرا طربناك بيند. همچون واله يا ديوانه اى به طرب آمده .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
صوفى يى را گفتند: خرقه ات نفروشى ؟ و او گفت : اگر صياد، دام خويش ‍ بفروشد، به كدام وسيله شكار كند؟
حكايات تاريخى ، پادشاهان
در كتاب (مستظهرى ) آمده است كه : هارون الرشيد، شبى همراه با عباس قصد ديدار فضيل بن عياض كرد. و چون به در خانه وى رسيدند، شنيدند كه مى خواند: (ام حسب الذين اجتر حوا السيئات ان نجعلهم كالذين امنوا و عملوا الصالحات سواء محياحم و مماتهم ساء ما يحكمون ) پس ، هارون الرشيد، عباس را گفت : اگر چيزى سودمندان افتد، همين بود. آنگاه ، عباس ، فضيل را گفت : اميرالمؤمنين را اجابت كن ! فضيل گفت : اميرالمؤمنين نزد من چه مى كند؟ سپس در را باز كرد و چراغ خاموش كرد و هارون گرد خانه مى گشت تا دست هارون بر او قرار گرفت . فضيل گفت : آه ! چه دست نرمى ست ! اگر از عذاب قيامت نجات يابد! سپس گفت : براى پاسخ روز قيامت حاضر باش ! چرا كه بايستى با هر مرد و زن مسلمانى به پيشگاه خداوند پيش بروى . گريه هارون شدت يافت و عباس گفت : اى فضيل ! خاموش باش ! كه اميرالمؤمنين را كشتى و فضيل گفت : اى هامان ! تو و يارانت او را كشتيد. و هارون گفت : تو را (هامان ) نخواند، جز اين كه مرا نيز (فرعون ) شمرد. آنگاه هارون او را گفت : اين هزار دينار كابين مادرم است و خواهم كه از من بپذيرى . گفت : نه ! اميد است كه پروردگار از جزايى كه به مادرت داد، ترا نيز دهد. آن را از هر كس كه گرفته اى ، وى را بازده ! و رشيد برخاست و بيرون رفت .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از سخنان امام على (ع ): چون شكم از مباح پر شود، چشم از شناخت صلاح كور شود. چون بلايى بر تو روى آرد، بر آن بنشين ! چه ، تلاش تو، بر آن مى افزايد. چون بينى كه پيوسته بلا بر تو فرود آيد، بدان ! كه خداوند ترا بيدار كرده است . اگر خواهى ترا فرمان برند، آن خواه ! كه بر آن توانا هستى . اگر آن چه خواهى نيست ، آن خواه ! كه هست . چون زاهدى از مردم بگريزد. او را طلب كن ! با دشمن خويش مشورت كن ! تا از راى او، اندازه دشمنى و نيتش را بدانى .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
پادشاهى گفت : آن كه ما را سرورى داد، مالش بستانيم و آن كه با ما دشمنى ورزيد، سرش برگيريم درباره پادشاهان گفته اند: آنان گروهى اند، كه پاسخ سلام را در سخن ، بسيار مى شمرند و زدن گردن را مجازاتى كوچك مى دانند.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : دين و حاكم و سپاه و مردم همچون خيمه و ستون خيمه و ميخ و طناب اند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى فرزندش را گفت : اى پسركم ! دانش را از دهان مردان علم بگير! چون آنان ، بهترين شنيده هاى خود را مى نويسند و بهترين نوشته هاى خويش را به خاطر مى سپرند و بهترين محفوظات خود را بيان مى دارند.
سخن عارفان و پارسايان
ابوذر كه - خدا از او راضى باد!- گفت : روز تو، همانند شتر توست . هرگاه سر به سوى تو دراز كند، همه بدنش به سوى تو مى آيد. منظور اينست كه هرگاه در آغاز روز، كار نيكى انجام دهى ، تا به آخر، چنان خواهد بود.
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفته است :
جوان را مى بينى كه برترى جوان ديگر را تا زنده است ، انكار مى كند. اما، چون درگذشت ، مى كوشد، تا نكته اى از او را با آب زر بنويسد.
ترجمه اشعار عربى
شاعرى در (هجو) گفته است :
دوستى داريم كه ريش دراز بى فايده اى دارد، كه همچون برخى از شب هاى زمستانى دراز و غم انگيز و سرد است .
ترجمه اشعار عربى
ديگرى گفته است :
دلدار به ديدارم آمد. و دلم بدو مايل بود. گفتمش مرا بوسه اى ده ! گفت : بستان ! و مترس !
ترجمه اشعار عربى
ديگرى گفته است :
عاشقان ! از خنده دندان نمايش بپرهيزند! چشم سحر انگيزش شما را به شك واداشته است اما، او مى خواهد به سحر، شما را از سرزمينتان براند.
ترجمه اشعار عربى
از عبدالله بن معتز
پلك هايى ظريف دارد و دلى از سنگ . گويى پلك هايش عذرخواه سختى دل اويند.
ترجمه اشعار عربى
از صلاح (صفدرى ):
فروغ چهره اش مى گويد: از خستگان من كسى در جمع شما هست ؟ چهره گل تباه شد و اكنون روزگار منست .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
ابو حازم ، به نزد عمر بن عبدالعزيز آمد و عمر او را گفت : مرا پندى ده ! گفت : بر پهلو بخواب و مرگ را نزديك سر خويش حس كن ! سپس بنگر! كه دوست دارى تا در آن ساعت چه چيز در تو باشد؟ همان را بگير! و بنگر! كه چه چيز را خوش ندارى كه در تو باشد؟ و آن را رها كن ! شايد كه مرگ تو نزديك باشد!
حكايات تاريخى ، پادشاهان
صالح بن بشر زاهد به نزد (مهدى ) (خليفه ) آمد. مهدى او را گفت : مرا پند ده ! گفت : آيا پيش از تو، پدر و عمويت در اين مجلس ننشستند؟ گفت : بلى ! گفت : آيا از آن ها كارهايى سر نزد كه بر ايشان اميد رستگارى بود؟ و كارهايى سر نزد كه بيم هلاك بر آن ها مى رفت ؟ گفت : بلى . گفت : بنگر! در هر آن چه اميد رستگارى ست . آن را بگير! و هر آن چه را كه در آن بيم هلاك است ، رهاكن !
حكايات تاريخى ، پادشاهان
عبدالله بن مسلم به نزد هارون الرشيد آوردند - كه هارون در انديشه كشتن او بود - عبدالله گفت : به آن كس سوگند كه تو در نزد او خوارترى تا من در نزد تو و او بر كيفر تو تواناتر است تا تو بر من . مرا نخواهى بخشيد؟ و هارون او را بخشيد.
شعر فارسى
از حافظ:
همتم بدرقه راه كن ! اى طاير قدس !
كه درازست ره مقصد و من نو سفرم
تفسير آياتى از قرآن كريم
خداوند فرموده است : (ولقد زينا السماء الدنيا بمصابيح ) (يعنى : ما، آسمان دنيا را به چراغ هاى رخشان زينت داديم ) آيا اين آيه ، دليل بر آن نيست كه ستارگان ، در فلك ماه مستقر هستند؟ بلكه فلك ماه بدانها زينت يافته است ؟ و همين است . زيرا، ستارگان ، اجسام شفاف و نورانى اند. و نيز فرموده پروردگارست كه : (و جعلناها رجوما للشياطين ) (يعنى : و به تير شهاب ، آن ستارگان را رانديم ) و اين نيز مقتضى آن نيست كه ستارگان خود نيز تير شهابند زيرا اگر چنين باشد به گذشت زمان ، بايد از تعداد ستارگان كاسته شود. بلكه نهايت مطلبى كه از آيه حاصل مى شود، آنست كه اجزايى از ستارگان به نام شهاب كنده مى شود. همچون نورى كه از چراغ مى آيد. و دليلى نمى ماند كه همه ستارگان ، در فلك هشتم مستقر باشند و در فلك ماه ، جز ماه ، چيزى نباشد. بلكه ممكن است ستارگانى وجود داشته باشند. و شهاب ها از آن ستارگان باشند.
فرازهايى از كتب آسمانى
از كتاب (اعلام الدين ) - تاءليف محمد الحسن بن ابى الحسن الديلمى -: مقداد بن سريح البرهانى از پدرش روايت كرده است كه گفت : در روز جنگ جمل عربى نزد اميرالؤ منين (ع ) به پرسش برخاست كه : يا امير المؤمنين ! مى فرمايى : خدا يكى ست ؟ و مردم به او پرخاش كردند. و گفتند. اى اعرابى ! مگر دل مشغولى اميرالمؤمنين را نمى بينى ؟ و امام گفت : رهايش كنيد! زيرا، آن چه اين اعرابى مى خواهد، همانست كه ما از اين مردم مى خواهيم . آنگاه گفت : اى فلان ! اين كه كسى بگويد خدا يكى ست ، چهار گونه است . كه دو گونه آن مجاز نيست و دو گونه ديگر، بر خدا ثابت است . اما، آن دو گونه كه در مورد خدا نبايد به كار برد، يكى آنست كه گويند: (خدا يكى ست ) و معناى عددى (يكى ) را اراده كنند. و اين ، از آن رو جايز نيست ، كه آن چه دومى ندارد، در باب اعداد، وارد نمى شود. نديده اى كه آن كه گويد خدا سومين سه است ، كفر است ؟ و نيز اگر گوينده اى گويد: (او، يكى ست ) و (نوع جنس ) را اراده كند، نيز نارواست . زيرا، پروردگار فراتر از تشبيه است . اما، آن دو گونه كه براى خدا ثابت اند. چنانست كه گويند: (خدا يكى ست ) و منظور (يگانه ) باشد. يعنى : نظيرى ندارد. همچنين چون گويند: (او يكى ست ) و منظور، آن باشد كه در معنى ، يگانه است . يعنى : در وجود و عقل و گمان نمى گنجد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نوف بكايى گفت : شبى ، اميرالمؤمنين على (ع ) را ديدم كه از بستر خويش ‍ برخاسته ، به ستارگان مى نگرد. و گفت : اى نوف ! در خوابى ؟ يا بيدار؟ گفتم : اى اميرمؤمنان ! بيدارم . گفت : اى نوف ! خوش به حال پرهيزگاران در دنيا! و دوستداران آخرت . آنان كه زمين را فرش و خاك آن را بستر و آبش ‍ را بوى خوش و قرآن را شعار و دعا را دثار خويش ساختند. سپس ، همچون مسيح (ع ) دنيا رابه قرض الحسنه دادند.
اى نوف ! داوود نبى ، شبى در همين ساعت برخاست و گفت : اين ، هنگامى ست كه چون بنده اى خدا را بخواند، به استجابت پيوندد. مگر اين كه ماءمور باج و تعقيب و شحنه باشد. يا به لهو و لعب مشغول باشد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
امام على (ع ) فرمود: چهار خوى ، از نادانى ست : خشم گرفتن بر آن كه خاطرت از او خشنود نيست همنشينى با كسى كه همتاى او نيستى ابراز نيازمندى نزد كسى كه ترا بى نياز نمى سازد و سخن بيهوده گفتن .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفته است : عاقل را سزاوار است كه بداند كه خيرى در مردم نيست . و نيز بداند كه از آن ناگزيرست . و اگر اين بداند، چندان كه مقتضى ست با آنان در آميزد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مردى ، حكيمى را دشنام داد. حكيم تغافل كرد. مرد گفت : منظور من تويى و حكيم گفت : و چنين است كه از تو چشم پوشيدم .
و گفته اند: زبان عاقل در پس دل اوست و دل نادان ، در پس ‍ زبانش .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : صبر دو گونه است : صبر آن چه ناخوش آيند است و صبر بر آن چه كه دوست داشتنى ست . اما، شديدتر از اين دو، صبر نفوس ‍ است .
فرازهايى از كتب آسمانى
قطب ، در (شرح شهاب ) گفته است : روايت شده است كه پروردگار، دعاى دو گروه از مردم را مستجاب مى دارد. چه مؤمن باشند و چه كافر. يكى دعاى مظلومانست و ديگرى دعاى درماندگان . و بدين سبب است كه خداى تعالى فرمود: (امن يجيب المضطر اذا دعاه ) (يعنى : آيا آن كيست كه دعاى بيچارگان را به اجابت مى رساند؟)
پيامبر (ص ) فرمود: دعاى مظلوم مستجاب است و اگر گفته شود: مگر خدا نفرمود: (و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال ) (يعنى : و كافران جز به حرمان و ضلالت دعوت نمى كنند) پس چگونه دعايشان مستجاب مى شود؟ گوييم : اين آيه ، به دعاى كافران در دوزخ بر مى گردد و در آنجا، نه اشك سود دهد و نه دعا پذيرفته شود. و خبرى كه ما آورديم ، مربوط به دنياست .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
همه كسانى كه (ديدن ) را در اثر انعكاس (ديده شده ) در (بيننده ) و نقش پذيرى آن ، در چشم مى دانند، قائل به (انعكاس ) و (نقش پذيرى ) حقيقى نيستند.
معلم دوم - ابونصر فارابى - در رساله جمع بين راى افلاطون و ارسطو، گفته است كه منظور هر يك از اين دو نفر، آگاهى دادن بر اين حالت ادراكى ست و خواسته اند به تشبيه بيان كنند. نه اين كه شعاعى خارج شود و نقش پذيرى حقيقى صورت گيرد. بلكه براى تنگى عبارت ، (ناچار) بوده اند كه چنين تعبيرى را به كار گيرند.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
صاحب حالى گفته است : مردم گويند: چشم بگشاييد تا ببينيد! و من گويم : چشم ببنديد تا ببينيد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
فلسفه ، كلمه ايست يونانى به معنى : دوستدارى دانش و (فيلسوف )، در اصل (فيلاسوف ) است به معنى : دوستدار دانش . فيلا دوستدار و سوف : دانش .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
روايت شده است كه : پيامبر (ص ) به ديدار جوانى كه به احتضار افتاده بود، رفت . و او را گفت : خود را چگونه مى بينى ؟ گفت : به خدا اميدوارم و بر گناهان خويش مى ترسم . پيامبر (ص ) فرمود: اين دو چيز در قلب كسى بدين حال نمى گنجد. مگر آن كه خدا او را به اميدش مى رساند و از آن چه بيم دارد، ايمنش مى دارد.