چهل داستان در باره نماز و نماز گزاران

يدالله بهتاشى

- ۲ -


32- تسليم شدن در برابر نماز

بچّه ها داشتند منطقه را پاكسازى مى كردند. صبح عمليّات (قدس پنج ) بود. نماز نخوانده بودم . رفتم و وضو گرفتم . ايستادم به نماز، كنار پاسگاه اليچ . هنوز ركعت اوّل را تمام نكرده بودم كه دو نفر عراقى از توى آب بيرون آمدند. نتوانستم باقى نماز را بخوانم . حفظ جان واجب بود. با اسلحه به طرفشان رفتم . لباسهايشان خيس بود. مى لرزيدند. اسلحه نداشتند. رفتم برايشان لباس آوردم . به عربى پرسيدم : ((شما زير آب چكار مى كرديد؟))
گفتند: ((ديشب وقت عمليّات ، قايقهاى ما را عقب بردند تا نتوانيم فرار كنيم . از ترس رفتيم توى نيزارها. وقتى ديديم دارى نگاهمان مى كنى ، از ترس خود را تسليم كرديم .))
امّا من اصلا به نيزار نگاه نكردم ، فقط نماز مى خواندم .(46)


33- بانوى بداخلاق

عصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود. بانوى مسلمانى همواره روزه مى گرفت و به نماز اهميت بسيار مى داد؛ حتى شب را با عبادت و مناجات بسر مى برد ولى بداخلاق بود و با زبان خود همسايگانش را مى آزرد. شخصى به محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض ‍ كرد: ((فلان بانو همواره روزه مى گيرد و شب زنده دارى مى كند، ولى بداخلاق است و با نيش زبانش همسايگان را مى آزارد.))
رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
لاخير فيها هى من اهل النّار.
در چنين زنى خيرى نيست و او اهل دوزخ است .(47)
از اين داستان استفاده مى شود كه نمازخوان بايد اخلاق هم داشته باشد.


34- دين بى خير

سال نهم هجرت ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در مدينه بود. مردم گروه گروه به مدينه مى آمدند و در محضر آن حضرت مسلمان مى شدند. از جمله گروهى از طايفه ((ثقيف ))، ساكن طائف آمدند. پس از گفتگو، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها فرمود: ((يكى از دستورهاى اسلام نماز است و بايد نماز بخوانيد.))
آنها گفتند: ((ما خم نمى شويم ، زيرا اين كار براى ما يك نوع ننگ و عار است .))
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
((لا خير فى دين ليس فيه ركوع و لا سجود)).
دينى را كه در آن ركوع و سجود نباشد، خيرى ندارد.
به گفته بعضى از مفسّران آيه 48 سوره مرسلات در ردّ پيشنهاد آنها با اين تعبير نازل شد:
((و اذا قيل لهم اركعوا لايركعون )).
و چون به آنها گويند ركوع كنيد، ركوع نكنند.(48)


35- عذاب قبر

امام صادق عليه السّلام فرمود: شخص نيكوكارى از دنيا رفت و او را به خاك سپردند. در عالم قبر (ماءموران الهى ) او را نشاندند. يكى از ماءموران به او گفت : ((ما مى خواهيم صد تازيانه از عذاب الهى را به تو بزنيم .))
مرد نيكوكار گفت : ((طاقت ندارم .))
ماءمور گفت : ((نودونه تازيانه مى زنيم .))
او جواب داد: ((طاقت ندارم .))
ماءموران الهى (به خاطر اينكه آن شخص مرد نيكوكارى بود) عدد به عدد كم كردند و او مكرّر در جواب مى گفت ((طاقت ندارم ))، تا اينكه ماءموران گفتند: ((يك تازيانه به تو مى زنيم و ديگر هيچ راهى وجود ندارد. حتما بايد اين يك تازيانه را بخورى .))
پرسيد: ((بخاطر چه گناهى تازيانه را مى زنيد؟))
ماءموران در پاسخ گفتند:
((انّك صلّيت يوما بغير وضوء و مررت على ضعيف فلم تنصره .))
تو يك روز بدون وضو نماز خواندى و از كنار مظلوم ضعيفى گذشتى ولى او را يارى نكردى .
همان يك تازيانه را زدند، قبر او پر از آتش ‍ شد.(49)


36- تاءكيد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به شركت در نماز جماعت

امام صادق عليه السّلام فرمود: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله طبق معمول براى اداء نماز صبح با جماعت وارد مسجد شد. پس از نماز، به پشت سر نگاه كرد و ديد عدّه اى از مسلمين براى نماز نيامده اند. نام آنها را به زبان آورد و فرمود: ((آيا اين افراد در نماز شركت كرده اند؟))
حاضران عرض كردند: ((نه .))
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((آگاه باشيد بر افراد منافق . نمازى سخت تر از نماز عشاء و نماز صبح نيست . اگر آنها پاداش بسيار نماز صبح و عشاء را به جماعت در مى يافتند، گرچه چهار دست و پا (مانند راه رفتن كودكان شيرخوار) باشد، خود را به جماعت مى رساندند.))(50)


37- سفارش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در نماز

حضرت صادق عليه السّلام فرمود: مردى خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شرف ياب شد، عرض كرد: ((مرا به عمل نيكى سفارش ‍ فرما.))
حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((نماز را عمدا ترك نكن ، زيرا كسى كه از روى عمد ترك نماز كند، ملت اسلام از چنين شخصى بيزار است .))(51)


38- عبادت اين سرباز را ببينيد

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله با سربازان مسلمان براى سركوبى جمعيتى از اهل كتاب كه هنوز قبول جزيه نكرده بودند، حركت كرد. در اين پيكار زنى تازه عروس اسير شد. حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هنگام مراجعت ، شبى در بين راه خوابيد و نگهبانى آن شب را به عمّار ياسر و عباد بن بشر واگذار فرمود. اين دو سرباز ارجمند، يك شب نگهبانى را بين خود تقسيم كردند: نيمه اول نگهبانى نصيب عبادبن بشر گرديد و در نصف آخر شب قرار شد عمّار ياسر پاسبانى كند. عمار به خواب رفت و عبادبن بشر وقت را غنيمت شمرد و به نماز مشغول شد.
از طرفى ، مرد يهودى كه زنش اسير مسلمانان شده بود در تعقيب زن خود از پى لشكر اسلام آمد و در فكر شد به هر وسيله اى كه هست آسيبى به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله برساند و زن خود را فرارى دهد. او خيال مى كرد كه نگهبانان لشكر همه به خواب رفته اند، چون هيچ كس را در حال نگهبانى نمى ديد. عبادبن بشر را نيز كه در نماز ايستاده بود، تشخيص ‍ نمى داد كه انسان است يا درخت يا حيوان . براى اينكه از طرف او نيز مطمئن شود، تيرى به جانبش پرتاب كرد. تير بر پيكر عباد نشست ، ولى اين سرباز خداپرست اهميّتى نداد و نماز را ادامه داد. تير ديگرى آمد و براى مرتبه دوم پيكر عباد را مجروح ساخت ، ولى او باز نمازش را قطع نكرد. تير سوم كه به بدن عباد وارد آمد، نماز خود را كوتاهتر كرد و آن را به پايان برد و عمّار ياسر را بيدار ساخت . همين كه عمار بيدار شد، ديد سه تير بر بدن عباد وارد شده است . او را مورد عتاب و سرزنش قرار داد كه چرا در تير اول بيدارم نكردى ؟ گفت : ((آنوقت من در نماز، سوره كهف را شروع كرده بودم و ميل نداشتم آن سوره را ناتمام بگذارم . اگر نمى ترسيدم از اينكه دشمن بر سرم بتازد و صدمه اى به پيغمبر برساند و در اين نگهبانى كه به من واگذار شده كوتاهى كرده باشم ، هرگز نمازم را كوتاه نمى كردم اگر چه جانم را از دست مى دادم .))(52)


39- از اين جوانان ارجمند بياموزيم

آقا سيّد محسن جبل عاملى از علماى بزرگ شيعه و نواده برادر مرحوم آقا سيّد جواد، صاحب مفتاح الكرامه است . ايشان در دمشق ، مدرسه اى تاءسيس كرده كه دانش آموزان شيعه در آن مدرسه تحت نظر آن جناب تحصيل مى كنند.
حاج سيّد احمد مصطفوى كه يكى از تجّار قم است ، گفت : من از خود سيّد محسن امين شنيدم كه مى گفت يكى از تربيت يافتگان مدرسه ما براى تحصيل علم به آمريكا مسافرت كرد. از آنجا نامه اى براى من نوشت به اين مضمون كه :
((چند روز پيش شاگردان مدرسه ما را امتحان مى كردند، من هم براى امتحان رفتم . مدتى نشستم تا نوبت به من برسد. خيلى طول كشيد. ديدم اگر بنشينم ، نمازم فوت مى شود. از جا حركت كردم كه بروم نماز بخوانم ، آنهايى كه در آنجا بودند پرسيدند: ((كجا مى روى ؟ چيزى نمانده است كه نوبت تو بشود.)) گفتم : ((من يك تكليف دينى دارم كه دارد وقتش ‍ مى گذرد.)) گفتند: ((امتحان هم وقتش مى گذرد. اگر اين جلسه برگزار شود ديگر جلسه اى تشكيل نخواهند داد و به خاطر تو هيئت ممتحنه هرگز جلسه خصوصى تشكيل نمى دهد.))گفتم : ((هرچه باداباد! من از تكليف دينى خود صرف نظر نمى كنم )) بالاخره رفتم . از قضا هيئت ممتحنه متوجّه شده بودند كه من به اندازه اداء يك وظيفه دينى غيبت كرده ام . انصاف داده و اظهار كرده بودند كه چون اين شخص در وظيفه خود جدى است ، روانيست كه او را معطّل بگذاريم . براى قدردانى از اينكه عمل به وظيفه كرده است بايد جلسه اى خصوصى برايش تشكيل دهيم . اين بود كه جلسه ديگرى تشكيل دادند. من حاضر شدم و امتحان دادم ))
آقا سيّد محسن امين پس از نقل داستان ، فرمود: من در مدرسه چنين شاگردانى تربيت كرده ام كه اگر به دريا بيفتند، دامنشان تر نمى شود.(53)


40- چگونه نماز بخوانيم

حماد بن عيسى گفت : در محضر امام صادق عليه السّلام بودم ، به من فرمود: ((آيا مى توانى نماز را خوب بخوانى ؟)) عرض كردم : ((چگونه نمى توانم و حال آنكه كتاب ((حريز)) را كه درباره نماز نوشته شده است ، از حفظ دارم .))
حضرت فرمود: ((براى تو ضرر ندارد، برخيز و نمازى بخوان تا من ببينم كه چگونه مى خوانى .))
حسب الامر حضرت رو به قبله ايستادم و شروع به خواندن نماز كردم . تمام نماز را از نظر ركوع و سجود به جاى آوردم ، اما حضرت آن را نپسنديد و فرمود: ((نماز را خوب نخواندى . واقعا چقدر زشت است براى مردى كه شصت هفتاد سال از عمرش مى گذرد و حال آنكه نمى تواند يك نماز كامل با مراعات حدود كامله آن بخواند.))
من خجالت كشيدم و خود را كوچك ديدم . عرض كردم : ((فدايت شوم ، شما نماز را به من تعليم دهيد.))
پس ، امام عليه السّلام رو به قبله راست ايستادند و دستهاى خود را آزاد گذاردند و انگشتهاى دست آن حضرت به هم گذارده شده بود و مابين دو قدم آن حضرت از سه انگشت باز، و بيشتر فاصله نداشت و انگشتهاى پاى خود را رو به قبله كردند و تا آخر نماز هم رو به قبله بود و با تواضع و حضور قلب گفتند: ((اللّه البر)) و سوره حمد و توحيد را با ترتيل (به آرامى و خوبى ) خواندند و بعد از تمام شدن سوره توحيد، به قدر يك نفس كشيدن صبر كردند. بعد دست خود را بلند كرده تا مقابل صورت بردند و در حالى كه ايستاده بودند گفتند: ((اللّه اكبر)) و پس از آن به ركوع رفتند و كف دست را به سر زانو گرفتند. انگشتان آن حضرت از هم باز بود. زانو را به عقب دادند، چنانكه پا راست شد و پشت آن حضرت طورى مساوى شد كه قطره آبى بر آن مى گذاشتند، به هيچ طرفى نمى ريخت . گردن خود را كشيده و سر به زير نينداختند و چشم را بر هم گذاردند و سه مرتبه به آرامى گفتند: ((سبحان ربّى العظيم و بحمده )) بعد راست ايستادند و چون خوب ايستادند، گفتند: ((سمع اللّه لمن حمده )) و در همان حال كه ايستاده بودند، دست را تا مقابل صورت خود بلند كردند و گفتند: ((اللّه اكبر)) و بعد به سجده رفتند. دو كف دست را پيش ‍ زانوها، مقابل صورت خود بر زمين گذاردند و انگشتان آن حضرت به هم گذارده شده بود. سه مرتبه گفتند: ((سبحان ربّى الاعلى و بحمده )). اعضاى بدن خود را از يكديگر باز گرفته و بر هم نگذارده بودند (در حال سجده دست را به بدن نچسبانيده و بدن را بر پا نگذارده بودند) و بر هشت موضع بدن خود كه به زمين گذارده بودند، سجده كردند كه پيشانى و دو كف دست و دو سر زانو و دو سر انگشت بزرگ پا و سر بينى باشد. بعد از نماز فرمودند: گذاردن هفت موضع در وقت سجده به روى زمين واجب است كه پيشانى و دو كف دست و دو سر زانو و دو سر انگشت بزرگ پا باشد. و اما گذاردن بينى بر زمين سنت (مستحب ) است و آنها همان مواضع است كه خدا در قرآن فرموده است :
و انّ المساجد للّه فلا تدعوا مع اللّه احدا
و مسجدها از آن خداست و با وجود خداى يكتا كسى را به خدايى مخوانيد.
پس از آن سر از سجده برداشتند و وقتى نشستند گفتند: ((اللّه اكبر)) و به ران چپ نشسته ، پشت پاى راست را بر كف پاى چپ گذاردند و گفتند ((استغفر اللّه ربّى و اتوب اليه )) و دوباره در حالى كه نشسته بودند. گفتند: ((اللّه اكبر)) و بعد به سجده دوم رفتند و مانند سجده اول ، سجده دوم را تمام كردند. و در ركوع و سجود هيچ يك از اعضاى بدن را بر يكديگر نگذارده بودند و موقع سجده آرنج دست خود را باز نگاه داشته و به زمين نگذارده بودند. در حال تشهّد خواندن ، انگشتان دست آن حضرت از يكديگر باز بود و به اين كيفيّت دو ركعت نماز خواندند و چون از تشهّد فارغ شدند، فرمودند: ((اى حماد، اين چنين نماز بخوان ))(54)