ابن مقفع فردى تيزهوش و دانشمند بود و بعضى از كتابهاى علمى را به زبان عربى ترجمه
كرد. برترى هوش و فضل او را مغرور كرد و در برخوردهاى اجتماعى ديگران را تحقير مى
نمود و گاهى با زبان مطالب ركيك مى گفت .
از كسانى كه مورد تعرض او قرار مى گرفتند يكى سفيان بن معاويه بود كه از طرف منصور
دوانيقى دومين خليفه عباسى ، فرماندارى بصره را بعهده داشت .
سفيان بينى بزرگ و ناموزونى داشت . هرگاه ابن مقفع به فرماندارى مى آمد با صداى
بلند مى گفت : سلام بر شما دو تا يعنى يكى او يكى دماغ بزرگش .
ابن مقفع گاهى سفيان را به نام مادرش تحقير مى كرد و روزى در حضور مردم با صداى
بلند گفت : اى پسر زن شهوت پرست !! و در مجالسى ديگر با اهانت و ناسزاهاى مختلف او
را مى آزرد.
سفيان منتظر روزى بود تا تلافى كند. تا اينكه عبدالله بن على بر برادرزاده خود
منصور دوانيقى خروج كرد. منصور، ابومسلم خراسانى را به بصره ماءمور دفع او كرد و
مسلم پيروز شد و عبدالله فرار كرد و نزد سليمان و عيسى برادران خود پناهنده شد.
آنان شفاعت خواهى كردند و منصور هم پذيرفت كه از گناهش درگذرد. عموهاى منصور به
بصره بازگشتند و نزد ابن مقفع رفتند تا امان نامه اى بنويسد!
او با غرورى كه داشت در امان نامه نوشت : (اگر منصور دوانيقى به عموى خود عبدالله
بن على مگر كند و آزارى برساند، اموالش وقف مردم ، بندگانش آزاد و مسلمانان از بيعت
او يله و رها باشند!)
چون امان نامه را براى امضاء نزد منصور بردند سخت ناراحت شد، امان نامه را امضاء
نكرد و محرمانه خواست نويسنده امان نامه را بقتل برساند.
سفيان فرماندار بصره كه از مدتها از زبان بد ابن مقفع به تنگ آمده بود، دستور داد
او را به اطاقى ببرند و خود آمد و گفت : يادت هست چه ناسزاها و نسبتها به مادرم و
خودم دادى ؟ آنگاه دستور داد تنورى گداختند و ابن مقفع سى و شش ساله را بدستور
منصور دوانيقى در آتش انداختند و از بين بردند(588). |