راه روشن ، جلد اول
ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

مولى محسن فيض كاشانى‏ (قدس سره)
مترجم: سيد محمد صادق عارف

- ۳۰ -


فصل: تكبير

مى‏گويم: امّا تكبير معنايش اين است كه خداوند بزرگتر از هر چيز است، و يا بزرگتر از آن است كه توصيف شود، و يا بزرگتر از آن است كه به حواسّ درك شود، و يا بزرگتر از آن است كه با مردم مقايسه گردد.

غزّالى مى‏گويد: هنگامى كه تكبير را بر زبان جارى مى‏كنى، بايد دلت آن را تكذيب نكند، و اگر در دلت چيزى از خداوند بزرگتر باشد پروردگار گواهى خواهد داد كه تو دروغگويى هر چند اين سخنت راست مى‏باشد، چنان كه خداوند بر دروغ منافقان گواهى داد كه مى‏گفتند: محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پيامبر خداست. (زيرا اعتقاد به پيامبرى آن حضرت نداشتند) و اگر هوسهايت بيش از اوامر خداوند بر تو چيره باشند و بيش از آن كه از اوامر الهى پيروى كنى فرمانبردار آنها باشى بى‏شكّ هوسهايت را به خدايى گرفته‏اى و بزرگ داشته‏اى، و گفتن الله أكبر از سوى تو مجرّد حركت زبان است و دل با آن همراه نيست، در چنين حالتى اگر توبه و استغفار و خوش‏گمانى به كرم و بخشش پروردگار در ميان نباشد خطرى بس بزرگ موجود است.

مى‏گويم: در مصباح الشريعة آمده كه امام صادق (عليه السلام) فرموده است:

هنگامى كه تكبير گفتى همه آنچه را كه ميان زمين و آسمانهاست در برابر كبريايى خداوند كوچك بشمار، چه خداوند متعال هنگامى كه به دل بنده‏اش نظر و مشاهده كند كه او در حالى تكبير مى‏گويد كه در قلبش شايبه‏اى نسبت به حقيقت تكبيرش وجود دارد به وى خطاب مى‏كند: اى دروغگو مرا فريب مى‏دهى؟ به عزّت و جلالم سوگند تو را از شيرينى ذكر خود محروم مى‏گردانم، و از قرب خويش و مسرّت به مناجاتم محجوب مى‏سازم.

اكنون به هنگام نماز دلت را بيازماى، اگر شيرينى ياد او را در آن مى‏يابى و سرور و فرح در جان خود احساس مى‏كنى و دلت را به سبب مناجات با او شادمان مى‏بينى، و از راز و نياز گفتن با او لذّت مى‏برى بدان خداوند تو را در تكبيرى كه گفته‏اى و او را بزرگ داشته‏اى تصديق كرده است، و گرنه از اين كه لذّت مناجات خود را از تو سلب و تو را از شيرينى عبادت محروم ساخته است بدان كه اين دليل است بر اين كه خداوند تكبيرت را تكذيب كرده و تو را از درگاه خود رانده است.

فصل: دعاى استفتاح‏

غزّالى مى‏گويد: امّا دعاى استفتاح نخستين كلمات آن اين است كه بگويى:

وجّهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا مسلما، مراد از وجه چهره ظاهر نيست، چه تو صورت خود را در اين حال متوجّه قبله كرده‏اى و خداوند سبحان منزّه است از اين كه در جهات محدود باشد تا تو صورت خود را به سمت او كنى، بلكه مقصود روى دل است كه متوجّه آفريننده آسمانها و زمين مى‏شود، و بايد بنگرى آيا دلت متوجّه آرزوها و مقاصدت در خانه و بازار و در پى خواستها و شهوات توست يا متوجّه آفريننده زمين و آسمانهاست. بپرهيز از اين كه مناجات خود را با كذب و دروغ‏پردازى آغاز كنى، و دل رو به سوى خدا نمى‏كند مگر آنگاه كه از هر چه غير خداست روى بگرداند. پس اگر نمى‏توانى هميشه دل به سوى خدا داشته باشى بكوش كه در حال نماز دلت را متوجّه او كنى تا در آن حال راست گفتار به شمار آيى. هنگامى كه مى‏گويى:

حنيفا مسلما بايد به خاطر آورى مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش ايمن باشند، و اگر چنين نباشى در اين ادّعا نيز دروغگويى، و بايد بكوشى كه در آينده يك چنين مسلمانى باشى و از گذشته پشيمان بوده و بر آن افسوس خورى. هنگامى كه مى‏گويى: و ما انا من المشركين شرك خفىّ را به ياد آور، زيرا قول خداوند متعال كه فرموده است: فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً در مورد كسى نازل شده است كه قصد او در عبادت پروردگار هم جلب رضاى او و هم تحصيل ستايش مردم است، و از اين نوع شرك بپرهيز و از اين كه خود را از جرگه مشركان خارج مى‏كنى بى‏آن كه از اين شرك جدا و از آن بيزار باشى در دل احساس شرمندگى كن، زيرا واژه شرك هم بر اندك آن اطلاق مى‏شود و هم بر بسيار مى‏گويى: محياى و مماتى لله بدان كه اين زبان حال بنده‏اى است كه نسبت به خودش غايب و در خدمت به مولايش حاضر باشد اگر اين سخن را كسى گويد كه خشنودى و خشم و قيام و قعود و رغبت او در زندگى و بيم او از مرگ براى مقاصد دنيا باشد هرگز اين گفتار مناسب حال نيست. در آن موقع كه مى‏گويى: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بايد بدانى كه شيطان دشمن توست و اينك در كمين است كه دل تو را از توجّه به خدا به سوى ديگر بگرداند، زيرا نسبت به مناجات تو با خدا و سجود تو در برابر او حسد مى‏ورزد، با آن كه او به سبب ترك يك سجده كه توفيق آن را نيافت لعن و از درگاه الهى رانده شد. و نيز بايد استعاذه و پناه بردن تو از شيطان به خدا همراه با ترك چيزهايى باشد كه محبوب شيطان است و آنها را به آنچه محبوب خداوند است تبديل كنى، و اين امر منحصر به گفتن نباشد، چه اگر كسى در معرض حمله درّنده‏اى كه مى‏خواهد او را بدرد، يا دشمنى كه مى‏خواهد او را بكشد قرار گيرد، و در اين حال بگويد: من از شرّ تو به اين دژ محكم پناه مى‏برم، و از جاى خود تكان نخورد، اين گفتار سودى به حال او ندارد، بلكه تنها تغيير جا مى‏تواند او را از آن وضع برهاند. به همين گونه است حال كسى كه از هوسهاى خود كه دلخواه شيطان و در نظر پروردگار ناپسند هستند پيروى مى‏كند كه صرف گفتار براى او فايده‏اى ندارد، بلكه بايد گفتارش با عزم بر پناه بردن از شرّ شيطان به دژ محكم الهى همراه باشد، و دژ محكم خداوند لا اله الا الله است، چنان كه پيامبر ما (صلّى الله عليه وآله وسلّم) خبر داده كه خداوند فرموده است: لا اله الا الله حصنى. و پناه برنده به دژ الهى كسى است كه براى او معبودى جز خداوند نباشد امّا كسى كه هواى نفس خود را به خدايى گرفته در حوزه شيطان است نه در دژ رحمان. و بدان كه از جمله نيرنگهاى شيطان اين است كه تو را در نماز به فكر آخرت و انجام دادن اعمال خير مى‏اندازد تا تو را مشغول كند و از فهم آنچه مى‏خوانى باز دارد، و بايد بدانى كه هر چه تو را از درك معانى قرائت باز دارد وسوسه شيطان است، زيرا مقصود از قرائت حركت دادن زبان نيست بلكه منظور فهم معانى است. در مورد قرائت مردم سه دسته‏اند. دسته‏اى زبان را به جنبش درمى‏آورند و دلشان غافل است دسته ديگر زبان خود را به حركت درمى‏آورند و دلشان از زبانشان پيروى مى‏كند، در نتيجه آواى دل را مى‏شنوند و آن را درك مى‏كنند به همان گونه كه از ديگران مى‏شنوند، و اين مرتبه اصحاب يمين است دسته سوّم كسانى هستند كه در اخذ معانى نخست دلشان سبقت مى‏گيرد، سپس زبان به خدمت دل شتافته آن معانى را ترجمه مى‏كند، و ميان اين كه زبان ترجمان دل يا معلّم آن باشد تفاوت بسيار است مقرّبان حقّ كسانى هستند كه زبانشان ترجمان و پيرو دل آنهاست، و دلشان تابع زبانشان نيست.

شرح معانى نماز

هنگامى كه بسم الله الرّحمان الرّحيم مى‏گويى براى شروع قرائت كلام خداوند، به آن قصد تبرّك كن، بدان معناى آن اين است كه همه كارها به خداوند وابسته است، و در اين جا مراد از اسم مسمّاست، و چون همه امور به دست خداست ناگزير همه ستايش ويژه اوست. «الحمد لله» معنايش اين است كه شكر و سپاس خاصّ خداوندى است كه همه نعمتها از اوست. هر كس نعمتى را از غير خدا بداند، و يا ديگرى را بدون اين كه در نظر گيرد كه او مسخّر فرمان الهى است مورد شكر و سپاس قرار دهد در بسم الله گفتن او و حمد و سپاس وى نسبت به خداوند به اندازه توجّه او به غير خدا نارسايى و نقصان است. چون:

«الرّحمان الرّحيم» بگويى الطاف گوناگون الهى را در نظر آور تا رحمت او بر تو آشكار شود، و اميد در دل تو زنده گردد. سپس با گفتن «مالك يوم الدّين» در دل خود احساس تعظيم و بيم كن، امّا تعظيم نسبت به او به سبب آن كه مملكت وجود تنها از آن اوست، و بيم به جهت هول و هراس روز جزا و حساب و اين كه مالك آن روز تنها خداست. سپس با گفتن: «اياك نعبد» اخلاص خود را تازه گردان، و با ذكر: «اياك نستعين» اظهار ناتوانى و نيازمندى و بيزارى‏ خود را از هر قوّه و قدرت بجز قدرت او تجديد كن، و به حقيقت بدان كه طاعت تو جز به كمك او صورت نگرفته و منّت از آن اوست كه تو را بدان توفيق بخشيده، و به عبادت خود گمارده، و به تو شايستگى داده كه با او راز و نياز كنى، و اگر تو را از اين توفيق محروم مى‏كرد از جمله رانده شدگان و در زمره شيطان ملعون بودى. سپس هنگامى كه از استعاذه و گفتن بسم الله و حمد و اظهار نياز به مطلق كمك حقّ تعالى فراغت يافتى درخواست خود را معيّن، و مهمّترين حاجات خود را اظهار كن و بگو: اهدنا الصراط المستقيم راه و صراطى كه ما را به جوار تو سوق دهد، و ما را به سر منزل رضاى تو برساند. اين سخن خود را شرح و تفصيل بده و تأييد و استشهاد كن به آنانى كه خداوند نعمت هدايت را به آنها ارزانى فرموده است مانند پيامبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان، نه كسانى كه بر آنها غضب فرموده است مانند كافران و منحرفان اعمّ از يهود و نصارا و صابيان. چون سوره فاتحه را بدين گونه قرائت كردى رواست در زمره كسانى قرار گيرى كه مطابق آنچه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) خبر داده خداوند درباره آنها فرموده است:

«نماز را ميان خود و بنده‏ام دو نيم كردم، نيمى براى خودم و نيمى براى بنده‏ام بنده مى‏گويد: الحمد لله رب العالمين، خداوند مى‏گويد: بنده‏ام مرا ستود و بر من ثنا گفت، و اين معناى قول نمازگزار است كه مى‏گويد: سمع الله لمن حمده ... تا آخر حديث». اينك اگر از نمازهايت بهره‏اى نبرده باشى جز اين كه خداوند با همه جلال و عظمت خود تو را ياد مى‏كند همين غنيمت تو را بس خواهد بود، چه رسد به ثوابها و بخششهاى حق تعالى كه اميد آنها را دارى.

همچنين بايد سوره‏اى را كه در نماز مى‏خوانى به همان گونه كه در بخش تلاوت قرآن اين كتاب شرح داده خواهد شد معناى آن را بفهمى، و از اوامر، نواهى، وعد، وعيد، مواعظ، اخبار پيامبران و ذكر منّتها و احسانهاى او غافل نباشى. براى هر يك از اين امور كه ذكر شد حقّى است. حقّ وعد رجا و اميدوارى، حقّ وعيد خوف، حقّ امر و نهى عزم بر رعايت آنها، حقّ موعظه پندپذيرى و حقّ اخبار پيامبران عبرت گرفتن است. درك اين حقوق و معانى بر حسب درجات فهم است، و فهم به وفور دانش و صفاى دل بستگى دارد، و اين درجات غير قابل شمارش است. نماز كليد دلهاست و اسرار كلمات به سبب آن منكشف مى‏شود و اين حقّ قرائت و نيز حقّ اذكار و تسبيحات است. سپس نمازگزار بايد نحوه قرائت را رعايت كند، و آن را با آهنگ خوب بخواند، و با سرعت و عجله قرائت نكند، زيرا خواندن آيات به آرامى، تأمّل و تدبّر در آنها را بيشتر ممكن مى‏سازد، و بايد آهنگ صداى خود را به هنگام خواندن آيات رحمت و عذاب وعد و وعيد، حمد و تعظيم، تقديس و تسبيح و تمجيد متنوع گرداند. برخى از بزرگان دين چون به آياتى مانند: ما اتَّخَذَ الله من وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ من إِلهٍ مى‏رسيدند لحن صداى خود را پايين مى‏آوردند همچون كسى كه از اين كه خدا را به هر چيزى ياد كند، شرمگين باشد. در روز قيامت به قارى قرآن گفته مى‏شود: بخوان و بالا برو، و با آهنگ خوش و شمرده بخوان چنان كه در دنيا مى‏خواندى.

مى‏گويم: نظير اين نقل از طريق خاصّه (شيعه) از اهل بيت (عليهم السلام) نيز روايت شده است، و ما در بخش «تلاوت قرآن» گفتارى را كه از امام صادق (عليه السلام) در اين مورد نقل شده است به خواست خدا ذكر خواهيم كرد.

فصل‏

امّا ادامه دادن قيام هشدارى است بر اين كه دل بايد بر صفت واحدى در برابر خداوند حضور داشته و منحصرا متوجّه او باشد، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است:

«خداوند رو به سوى نمازگزار دارد مادام كه نمازگزار توجّه خود را به چيز ديگر معطوف نكرده است.» همان گونه كه واجب است نمازگزار سر و چشم را از توجّه به جهات ديگر باز دارد همچنين واجب است دل و درون خود را از التفات به هر چه غير از نماز است حفظ كند، و اگر دل متوجّه چيزى غير از نماز شود آن را به اين كه خداوند بر او آگاه است متذكّر سازد. بى‏شكّ زشتى اهانتى كه مناجات كننده به هنگام غفلت بر مناجات شونده روا مى‏دارد به خود او باز مى‏گردد. بايد خشوع را ملازم و همنشين دل كنى، زيرا رهايى از التفات ظاهر و باطن به غير، ثمره خشوع است، و هر گاه باطن خاشع شود ظاهر نيز خاشع و فروتن خواهد شد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) درباره نمازگزارى كه با محاسن خويش بازى مى‏كرد فرمود: «امّا اين شخص اگر دلش خاشع مى‏بود اعضايش نيز خاشع بود.» چرا كه رعيّت محكوم حكم حاكم است، به اين جهت در دعا آمده: اللهم اصلح الراعى و الرّعية و دل راعى (سرپرست) و جوارح رعيّت است.

همه آنچه را كه گفتيم مقتضى طبع آدمى در برابر افراد با عظمت روزگار مى‏باشد و چگونه ممكن است طبع كسى كه پادشاه پادشاهان را مى‏شناسد اقتضاى اين خشوع و فروتنى در برابر او را نداشته باشد. آن كه در پيش روى غير خدا آرام و خاشع، و در پيشگاه حق تعالى اعضايش مضطرب و ناآرام باشد اين حالت نشانه ضعف معرفت او نسبت به عظمت و جلال حقّ تعالى و ناآگاهى از سرّ و ضمير خويش، و كوتاهى او در انديشيدن در قول حقّ متعال است كه فرموده است: الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ، وَ تَقَلُّبَكَ في السَّاجِدِينَ.

فصل‏

امّا ركوع و سجود، سزاوار است ذكر كبريايى خداوند را در آنها تازه كنى، و با بلند كردن دستهاى خود از عذاب خداوند به عفو و بخشش او پناه برى، و از سنّت پيامبر او (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پيروى كنى، و با ركوع خويش ذلّت و فروتنى خويش را در برابر او از سرگيرى، و در نرم گردانيدن دل و تجديد خشوع خود بكوشى، و عظمت و بلندى مقام پروردگار و پستى و فرومايگى خويش را احساس كنى، و براى تثبيت اين معانى در دل از زبانت كمك بخواهى پس پروردگارت را تسبيح گوى و او را منزّه بدان، و به عظمت او گواهى ده، چه او از هر عظيمى عظيم‏تر است، و آن را مكررا بر دل خويش وارد كن تا تثبيت شود.

سپس در حالى كه اميدوار باشى كه خداوند بر ذلّت تو رحم مى‏كند، با گفتن:

سمع الله لمن حمده سر از ركوع بردار و اميد را در دل خود ايجاد كن، زيرا معناى آن ذكر اين است كه خداوند دعاى شكرگزار را اجابت مى‏كند. پس شكر را كه موجب مزيد نعمت است به دنبال ذكر مذكور بياور و بگو: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

مى‏گويم: سپس بر خشوع و تذلّل خود بيفزاى و بگو: اهل الكبرياء و العظمة و الجود و الجبروت.

در الفقيه از امير مؤمنان (عليه السلام) روايت شده است كه از آن حضرت درباره معناى كشيدن گردن در ركوع پرسيدند فرمود: «تأويل آن اين است كه به تو ايمان دارم هر چند گردنم زده شود.»

در مصباح الشريعة از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرموده است:

«بنده كه از روى حقيقت براى حقّ تعالى ركوع مى‏كند خداوند او را به نور جلال و شكوه خود زينت مى‏بخشد، و در سايه كبريايى خويش قرار مى‏دهد، و جامه برگزيدگانش را بر او مى‏پوشاند ركوع در مرتبه اوّل و سجود در مرتبه دوّم قرار دارد كسى كه اوّلى را به معناى خود به جا آورد شايستگى دوّمى را پيدا مى‏كند، ركوع ادب و سجود تقرّب است، كسى كه ادب را نيكو به جا نياورد شايستگى قرب حقّ تعالى را ندارد. پس با دل خويش خاضعانه براى پروردگارت ركوع كن، و در برابر قدرت او خوار و ترسان باش، و مانند كسى كه بيمناك و اندوهگين است از اين كه مبادا فايده‏اى را كه عايد ركوع‏كنندگان مى‏شود از دست بدهد در مقابل خداوند افتاده و فروتن باش حكايت شده كه ربيع بن خثيم تمام شب را بيدار و در يك ركعت به صبح مى‏رسانيد، چون بامداد مى‏شد نفسى عميق مى‏كشيد و مى‏گفت: اى واى مخلصين پيشى گرفتند و ما محروم مانديم.

ركوع خود را با هموار كردن پشت خود كامل به جا بياور، و كوشش خود را در قيام به خدمت پروردگار بى‏آن كه كمكى از جانب او شود ناچيز بدان، و با قلب خويش از وسوسه‏ها و فريبها و نيرنگهاى شيطان گريزان باش، زيرا خداوند متعال بندگان را به اندازه فروتنى كه نسبت به او دارند ترقّى مى‏دهد، و به قدر آگاهى كه بر نهان و اسرارشان دارد آنان را به اصول تواضع و خضوع و خشوع هدايت مى‏كند.

غزّالى مى‏گويد: سپس سر به سجده بگذار، كه آن عالى‏ترين درجات فروتنى است، و عزيزترين اعضاى خود را كه صورت است بر خوارترين اشيا كه خاك است بنه، اگر بتوانى ميان پيشانى و خاك حايلى قرار مده تا سجده‏ات بر زمين باشد، چه اين به فروتنى نزديكتر، و بيشتر گوياى ذلّت تو در برابر خالق متعال است، و چون خويشتن را در مقام ذلّت درآوردى، بدان كه نفس خويش را در جايگاه مناسب خودش قرار داده‏اى و فرع را به اصلش باز گردانيده‏اى، زيرا تو از خاك آفريده شده‏اى و به آن باز گردانيده مى‏شوى. در اين حال ياد عظمت حقّ تعالى در دل تازه كن و بگو: سبحان ربى الاعلى و با تكرار اين ذكر بر آن تأكيد كن، چه يك بار گفتن اثرش ضعيف است. در آن هنگام كه دلت نرم و درونت پاك شد بايد اميدت به رحمت پروردگار قوّت گيرد، زيرا رحمت او ضعف و ذلّت را شامل مى‏شود نه تكبّر و سرمستى را. سپس در حالى كه تكبير بگويى و حاجت خود را بخواهى و از گناهانت آمرزش بطلبى سر از سجده بردار، پس از آن با تكرار سجده اظهار فروتنى كن و به همان گونه كه ذكر شد به سجده دوّم باز گرد.

مى‏گويم: در الفقيه از امير مؤمنان روايت شده كه از آن حضرت پرسيدند معناى سجده اوّل چيست؟ فرمود: «تأويلش اين است كه بار خدايا تو ما را از آن آفريدى» يعنى از زمين، و تأويل سربرداشتن اين است كه: «تو ما را از آن بيرون مى‏آورى» و سجده دوّم به معناى اين است كه «ما را به آن باز مى‏گردانى» و سربرداشتن دوّم بدين معناست كه «بار ديگر ما را از آن بيرون مى‏آورى.»

در مصباح الشّريعة از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: «به خدا سوگند كسى كه حقيقة سجده كند هر چند در عمر خود يك بار باشد زيان نكرده است، و كسى كه در چنين حالى با پروردگارش خلوت، و مانند كسى كه خود را مى‏فريبد رفتار كند، و از آنچه خداوند براى سجده كنندگان از مؤانست با خود در اين دنيا، و آسايش در آخرت آماده كرده است غافل و بى‏خبر باشد رستگار نمى‏شود. كسى كه در سجود تقرّبش را به خدا نيكو كند هرگز از او دور نخواهد شد، و آن كه نسبت به خدا سوء ادب روا دارد، و در حال سجودش حرمت خداوند را ضايع كرده دل به غير او داشته باشد، هرگز به خداوند تقرّب نخواهد يافت. بنابراين خداوند را متواضعانه سجده كن همچون ذليلى كه بداند او از خاكى كه در زير پا لگدكوب گشته آفريده شده، و از نطفه‏اى كه هر كسى‏ آن را پليد و ناپاك مى‏شمارد پديد آمده، و در حالى كه وجود نداشته موجود شده است. خداوند سجود را قرار داده تا بشر با دل و درون و روح خود به او تقرّب جويد، پس هر كس به او تقرّب يافت از غير او دورى گزيد، آيا نمى‏بينى كه در ظاهر حال نيز سجود واقع نمى‏شود مگر آن كه نمازگزار خود را از همه اشيا دور، و از هر چشمى كه او را ببيند محجوب بدارد. امر باطن را نيز خداوند به همين گونه خواسته و اراده فرموده است، كسى كه در نماز دلش به چيزى غير از خدا وابسته باشد به همان چيز نزديك، و از حقيقت آنچه خداوند در نماز از او خواسته است دور مى‏باشد. خداوند متعال فرموده است: ما جَعَلَ الله لِرَجُلٍ من قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ، پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: كه خداوند مى‏فرمايد، چون بر دل بنده نظر افكنم و بدانم كه آن دوستدار اخلاص براى اطاعت من و خواهان خشنودى من است اصلاح حال او و تدبير امور او را متكفل مى‏شوم و به او نزديك مى‏گردم، و كسى كه در نمازش خود را به غير من مشغول كند او از جمله كسانى است كه خود را ريشخند كرده و نام او در ديوان زيانكاران ثبت مى‏شود.

فصل: معناى تشهد و گفتار مرحوم شهيد

يكى از دانشمندان ما مى‏گويد: هنگامى كه پس از آن اعمال دقيق و اسرار عميقى كه مشتمل بر خطرهاى بزرگ و بيم و هراسهاى عظيم است براى تشهّد نشستى، احساس ترس و شرم كن از اين كه اعمالى را كه به جا آورده‏اى مبادا به گونه‏اى كه بايد انجام شود واقع نشده و اداى وظيفه نگرديده و شرايط آنها به عمل نيامده باشد، و در نتيجه عبادات تو در ديوان پذيرفته‏شدگان به ثبت نرسيده، و دست تو از فوايد آنها خالى مانده باشد و شايد كه خداوند به رحمت خود آنها را برايت تدارك ببيند، و به فضل و كرم خويش عمل ناقص تو را بپذيرد. اينك به مبدأ امر و اساس دين بازگرد، و اگر چيزى جز اين در دست ندارى به كلمه توحيد و دژ مستحكم الهى تمسّك جوى دژى كه هر كس وارد آن شود در امن و امان است به وحدانيّت او گواهى ده، و رسول كريم و پيامبر عظيم را به خاطر آور، و به عبوديّت و رسالت او شهادت بده و بر او و خاندانش درود بفرست، و با اعاده شهادتين پيمان خود را با خداوند تجديد، و با عرضه آنها مراتب بندگى را رعايت كن، زيرا شهادتين نخستين وسيله و اساس برتريها و جمع ميان همه فضيلتهاست، و در اين حال اگر درود خود را بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خاندان او از روى حقيقت فرستاده باشى منتظر باش پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) صلوات تو را با ده صلوات اجابت كند، كه اگر ثواب يكى از آنها به تو برسد براى هميشه رستگار شده‏اى.

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: تشهّد ستايش خداست، همچنان كه به زبان ادّعاى بندگى او را دارى در نهان نيز بنده او بوده، و در عمل نسبت به او خاضع و فروتن باش. راستگويى را با صفاى درستى نهان خود پيوند ده زيرا او تو را بنده آفريده، و به تو دستور داده كه با دل و اعضاى خويش او را پرستش كنى، و بندگى خود را نسبت به او با ربوبيّت او نسبت به تو متحقّق سازى و بدانى كه زمام امور خلايق به دست اوست. و هيچ كس را نفس برآوردنى و چشم به‏همزدنى نيست مگر به قدرت و مشيّت او آنان عاجزند از اين كه بتوانند در مملكتش بى اجازه و اراده او كمترين كارى را انجام دهند. خداوند متعال فرموده است: وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ الله وَ تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ پس با زبان و ادّعا خدا را بنده‏اى ذاكر باش، و صدق زبانت را با صفاى نهانت پيوند ده زيرا او تو را آفريده و گرامى‏تر و برتر از آن است كه در برابر او كسى را مشيّت و اراده‏اى باشد. بندگى را در رضا به حكمتهاى او و در فرمانبردارى نسبت به اداى اوامر او به كار گير، او به تو دستور داده كه بر پيامبرش محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) درود فرستى، پس صلوات خود را به صلوات او، و طاعت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را به طاعت او، و گواهى خويش را به گواهى او متّصل گردان، و بنگر كه اگر هم‏ واجب الهى را نسبت به آنچه امر و يا نهى كرده به جا مى‏آورى و سنّتها و آداب را رعايت مى‏كنى و پايگاه بلند او را در نزد خداوند مى‏دانى، با اين حال مبادا از بركات شناخت حرمت او غافل باشى، و در نتيجه از ثواب صلوات تو بر او، و استغفار او براى تو و از شفاعت آن حضرت محروم شوى.

فصل‏

يكى از دانشمندان ما گفته است: چون از تشهّد فراغت يافتى خويشتن را در پيشگاه خاتم پيامبران و فرشتگان مقرّب حاضر كن و بگو: السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته تا آخرين سلام مستحبّ سپس پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و ديگر پيامبران و امامان (عليهم السلام) و فرشتگان مقرّب نگهبانى كه اعمال تو را مى‏شمارند و ثبت مى‏كنند به خاطر بياور و بگو: السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. مبادا در اداى اين سلام زبانت را به صيغه مخاطب بگشايى بى‏آن كه مخاطب تو در ذهنت حضور داشته باشد كه در اين صورت در زمره بيهوده‏كاران و ملعبه‏گران خواهى بود، و چگونه ممكن است خطاب كسى كه مخاطب را قصد نكرده است شنيده شود مگر آن كه فضل الهى و رحمت عام و رأفت كامل او شامل حال شود و اين سلام از آنچه واجب است مجزى به حساب آيد، هر چند از درجات قبول دور، و از رسيدن به اوج قرب فروتر است. و چنانچه امام جماعتى باشى در سلام خود علاوه بر آنهايى كه در نيّت گرفته‏اى و ذكر شد جماعت خود را نيز قصد كن، و آنها نيز بايد پاسخ سلام تو را در نيّت بگيرند، و سپس با سلام دوّم همان را كه تو قصد كرده‏اى نيّت كنند، و هرگاه آنچه را ذكر شده به جا آوريد وظيفه سلام را انجام داده و استحقاق مزيد اكرام را از سوى حق تعالى به دست آورده‏ايد. واژه سلام در اصل ميان تحيّت خاصّ و اسم مقدّس بارى تعالى مشترك است. روشن است كه در اين جا مراد معناى نخست است، و بنابر معناى دوّم به اذن خداوند متعال از باب تفأل به سلامت و امان از عذاب روز قيامت براى كسى كه حدود الهى را رعايت كند بر مردم نيز بر سبيل استعاره اطلاق مى‏شود.

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: «معناى سلام در دنباله هر نماز امان است»، يعنى هر كس امر خداوند و سنّت پيامبر او (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را از روى خضوع و خشوع به جا آورد براى او امان از بلاهاى دنيا و خلاصى از عذاب آخرت است. سلام يكى از نامهاى خداوند است كه آن را ميان بندگانش به وديعت نهاده تا معناى آن را در معامله‏ها و امانتداريها و داوريها و صدق مصاحبتها و مجالستها و حسن معاشرتهاى خود به كار برند، و اگر بخواهى سلام را در محلّ خود به كارگيرى و حقّ آن را ادا كنى از خدا بترس و دين و عقل و قلب خود را از ظلمت معاصى سالم نگه دار همچنين حافظان و نگهبانان خود را بر اثر بدرفتارى با آنها دلتنگ و ملول و بيمناك مگردان به همين گونه دوست و سپس دشمن خود را، چه كسى كه نزديكانش از او در سلامت نيستند، به طريق اولى افراد بيگانه از او در سلامت و ايمنى نخواهند بود، و آن كه سلام را در مواضع خود به كار نمى‏برد براى او هيچ سلام و اسلام و تسليمى نخواهد بود، و در گفتن سلام هر چند آن را ميان مردم افشا كند و رواج دهد دروغگوست.

فصل: دعاى پس از نماز

غزّالى مى‏گويد: سپس در پايان نماز يعنى پس از تشهّد با تواضع و خشوع و تضرّع و زارى و اميد صادقانه به اجابت، با ادعيه مأثور دعا كن، و در دعاى خود پدر و مادر خويش و ديگر مؤمنان را شريك گردان، و به هنگام سلام گفتن قصدت اين باشد كه بر فرشتگان و حاضران سلام مى‏كنى، و نماز را با همين نيّت به پايان برسان، و در دل شكرگزار حقّ تعالى باش كه توفيق اتمام اين طاعت را به تو عطا فرمود، و تصوّر كن كه تو با اين نماز وداع مى‏كنى، چه بسا براى اداى نماز ديگر زنده نمانى، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: نماز وداع كننده‏ بگزار، سپس بيم و شرم از كوتاهى در نماز را در دل جاى ده و بترس از اين كه نمازت مقبول درگاه الهى واقع نشود، و به سبب گناهى ظاهر يا باطن مبغوض خداوند باشى و نمازت به سوى تو باز گردانيده شود، با اين حال اميد داشته باش كه خداوند به فضل و كرم خود آن را بپذيرد.

اين شرح چگونگى نماز خاشعان است، آنانى كه بر خواندن نماز مداومت و بدان توجه كامل دارند، و به اندازه توانايى خود در اجراى وظايف عبوديّت، با خداوند راز و نياز مى‏كنند. انسان بايد خويشتن را بر اين نماز عرضه كند، به قدرى كه از آن براى او ميسّر شده است شاد بوده و به اندازه‏اى كه از آن محروم مانده است، اندوهگين باشد، و در مداومت و حفظ اين حالت بكوشد.

امّا نماز غافلان خطرناك است مگر آن كه خداوند رحمت خود را شامل آن گرداند، و رحمت حق تعالى وسيع و فضل او عميم است، از او مى‏خواهيم كه ما را مشمول رحمت و مغفرت خود قرار دهد، زيرا ما هيچ وسيله‏اى نداريم جز اين كه به عجز خود در اداى طاعت او اعتراف كنيم. بدان كه زدودن نماز از آفات و خالص گردانيدن آن براى رضاى خدا و اداى آن با رعايت شروط باطنى كه ذكر كرديم اعمّ از خشوع و تعظيم و حيا سببى است براى تابش انوار الهى در دل، و اين انوار كليد علوم مكاشفه‏اند مكاشفه اولياى خدا كه نسبت به ملكوت آسمانها و زمين و اسرار ربوبى از موهبت كشف برخوردارند، تنها در نماز بويژه در سجود است زيرا بنده به سبب سجود تقرّب مى‏يابد از اين رو خداوند فرموده است: و اسجد و اقترب. و مكاشفه هر نمازگزارى به اندازه صفاى دل او از تيرگيهاى دنياست، اين مكاشفه از حيث قوّت و ضعف، كمى و بسيارى و روشنى و پوشيدگى مختلف است تا آن جا كه گاهى براى برخى از اولياى خدا عين چيزى منكشف، و براى بعضى به صورت آن كشف مى‏شود چنان كه براى برخى دنيا به صورت مردارى و شيطان به صورت سگى نمايان شده در حالى كه شيطان در كنار مردار زانو زده و مردم را به سوى آن مى‏خواند. همچنين مكاشفه از حيث آن كه در چه چيزى است متفاوت است، چه براى بعضى صفات خداوند و جلال او، و براى برخى ديگر افعال او، و براى دسته‏اى دقايق علوم معامله منكشف مى‏شود و تعيين اين معانى در هر موقع اسبابى پنهانى دارد كه از حدّ خارج است. چيزى كه با كشف بيشتر مناسبت دارد همّت است زيرا همّت اگر صرف چيز معيّنى شود كشف در آن چيز سزاوارتر خواهد بود. و چون اين امور را تنها در آيينه‏هاى صيقلى شده مى‏توان ديد، و آيينه‏ها همه زنگار گرفته‏اند، هدايت از دلها رخت بربسته است، و اين به سبب آن نيست كه منعم در اعطاى هدايت بخل ورزيده باشد بلكه به سبب آن است كه زنگار بر صفحه دلها متراكم شده و راه هدايت را مسدود كرده است از اين رو زبانها به انكار امثال اين مطالب مى‏پردازند، چه انكار غير حاضر مقتضاى طبيعت آدمى است، فى المثل اگر جنين عقل مى‏داشت امكان وجود انسان را در پهنه فضا انكار مى‏كرد، و اگر كودك داراى قوه تميز مى‏بود چه بسا آنچه را خردمندان از ملكوت آسمانها و زمين ادراك مى‏كنند منكر مى‏شد. به همين گونه انسان در هر مرحله‏اى كه هست تقريبا مرحله پس از آن را انكار مى‏كند، و كسى كه مرتبه ولايت را منكر شود، بر او لازم مى‏آيد كه مرتبه نبوّت را نيز انكار كند خلايق جوراجور آفريده شده‏اند لذا نبايد هر كسى آنچه را برتر از درجه اوست انكار كند آرى چون درك اين مراتب را از طريق مجادله و بحثهاى مشوّش طلبيدند، نه از راه تصفيه دل از غير خدا، به آن نرسيدند و در نتيجه به انكار آن پرداختند.

بارى كسى كه اهل مكاشفه نيست دست كم بايد به غيب ايمان آورد، و آن را تصديق كند تا مطلب به تجربه براى او روشن شود. در خبر آمده است: «چون بنده به نماز ايستد حقّ تعالى حجاب ميان خود و بنده‏اش را برمى‏دارد. و با او روبرو مى‏شود، و فرشتگان از بالاى شانه او تا آسمان مى‏ايستند، و در نماز به او اقتدا مى‏كنند، و بر دعاى او آمين مى‏گويند، و بر نمازگزار از پهنه آسمان تا فرق سرش خوبى نثار مى‏شود، و نداكننده‏اى ندا مى‏دهد كه اگر نمازگزار مى‏دانست با چه كسى راز و نياز مى‏كند به چيز ديگر نمى‏پرداخت. درهاى آسمان بر روى نمازگزاران گشوده مى‏شود، و خداوند به سبب صدق نمازگزار بر فرشتگان مباهات مى‏كند.» گشوده شدن درهاى آسمان و مواجهه حق تعالى با نمازگزار كنايه از كشفى است كه ما آن را ذكر كرديم. در تورات نوشته شده است: اى پسر آدم! عاجز نيستى از اين كه در پيشگاه من به نماز و گريه بايستى من خداوندى هستم كه به دل تو نزديكم، و در غيب نور مرا ديده‏اى. گفته‏اند: ما عقيده داريم كه اين رقّت و گريه و خشوعى كه نمازگزار در دل خود مى‏يابد بر اثر نزديكى حقّ به دل اوست، و هرگاه اين نزديكى قرب مكانى نباشد معنايى برايش نيست مگر آن كه قرب به هدايت و رحمت و برداشتن حجاب دانسته شود. گفته‏اند: هنگامى كه بنده دو ركعت نماز مى‏گزارد ده صف از فرشتگان كه هر صف شامل ده هزار فرشته است به شگفتى در مى‏آيند، و خداوند به سبب اين بنده به صد هزار فرشته مباهات مى‏فرمايد، و چون بنده در نماز خود ميان قيام و قعود و ركوع و سجود جمع كرده است لذا اين چهار مقام ميان چهل هزار فرشته تقسيم شده است، آنها كه در حال قيامند تا روز قيامت ركوع نخواهند كرد، و آنها كه در حال سجده‏اند تا روز بازپسين سر از سجده برنخواهند داشت، و حال ركوع كنندگان و نشستگان نيز به همين منوال است، زيرا آنچه از مراتب تقرّب و درجه به فرشتگان اعطا شده همواره ملازم آنهاست و پيوسته بر همان حال خواهند بود، و مرتبه قرب و درجه آنها كم يا زياد نخواهد شد از اين رو گفته‏اند: وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ. انسان در ترقّى از درجه‏اى به درجه ديگر با فرشتگان تفاوت دارد، چه انسان پيوسته به خدا تقرّب مى‏جويد و بر مراتب قرب او افزوده مى‏شود، ليكن باب افزايش بر روى فرشتگان بسته است، و هر كدام از آنها داراى رتبه و عبادتى است كه بدان مشغول بوده از آن تجاوز نمى‏كند، و به عبادت ديگرى به غير از آنچه براى آنها معيّن شده نمى‏پردازند، و از آن هم سست نمى‏شوند، چنان كه در قرآن آمده‏ است: ف لا يَسْتَحْسِرُونَ، يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ.

كليد مزيد درجات براى انسان نماز است همان گونه كه حقّ تعالى فرموده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، الَّذِينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ، خداوند رستگاران را پس از ايمان به نمازى كه مقرون به خشوع باشد ستوده و ذكر اوصاف آنها را نيز به نماز ختم كرده و در پايان فرموده است: وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ سپس در بيان ثمرات اين صفات فرموده است: أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ، الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ بنابراين خداوند مؤمنان را نخست به فلاح و رستگارى منسوب، و در پايان آنان را به وارثان فردوس توصيف كرده است. من معتقد نيستم كه انسان با سرعت در قرائت و غفلت قلب درجه او به اين مرتبه برسد، از اين رو خداوند درباره اضداد مؤمنان (مجرمان) فرموده است: ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ قالُوا لَمْ نَكُ من الْمُصَلِّينَ نمازگزاران همانهايى هستند كه وارثان فردوس برين، و نظاره‏گران نور خدايند، و دلهاى آنها بهره‏ور از قرب اوست.

از خداوند مسألت مى‏كنيم كه ما را در زمره آنها قرار دهد، و از عقوبت كسى كه گفتارش زيبا و كردارش زشت است در پناه خود نگه بدارد. چه او كريم، منّان و قديم الاحسان است.

داستانها و خبرهايى درباره نماز خاشعان‏

بدان خشوع ثمره ايمان و نتيجه يقينى است كه به عظمت و جلال حقّ تعالى در دل حاصل مى‏شود. كسى كه اين يقين نصيب او شده در نماز و در غير نماز و در خلوت و حتّى در بيت الخلاء به هنگام قضاى حاجت دلش خاشع است، زيرا آنچه موجب پيدايش خشوع مى‏باشد اين است كه بنده بداند خداوند در همه حال‏ بر او آگاهى دارد، و جلال و عظمت او را بشناسد، و به تقصير خود در برابر او معترف باشد. اين شناختها سبب پيدايش خشوعند و اختصاص به نماز ندارند، به همين سبب نقل شده است كه يكى از بزرگان به سبب شرم و خشوع نسبت به حقّ تعالى چهل سال سر به آسمان بلند نكرد، و ربيع بن خثيم از شدّت چشم فرو بستن و سر به زير انداختن بعضى پنداشتند كه او نابيناست. ابن مسعود هرگاه به او نظر مى‏افكند مى‏گفت: وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ هان به خدا سوگند اگر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تو را مى‏ديد شاد مى‏شد، و در روايت ديگرى است: تو را به دوستى مى‏گرفت. ربيع يك روز به همراه ابن مسعود به بازار آهنگران رفت چون نظرش به كوره‏هاى آهنگران افتاد كه آنها را مى‏دميدند، و به آتش كه زبانه مى‏كشيد صيحه‏اى زد و بيهوش به زمين افتاد، ابن مسعود تا فرا رسيدن وقت نماز بر بالاى سرش نشست ليكن به هوش نيامد، ناچار او را بر پشت خود گرفت و به منزلش برد. او تا فرا رسيدن ساعتى كه در آن مدهوش شده بود در حال بيهوشى به سر برد، و در نتيجه پنج نماز از او قضا شد، ابن مسعود پيوسته بر بالاى سر او بود و مى‏گفت: به خدا سوگند اين معناى خوف است. ربيع مى‏گفت: هرگاه در نمازى داخل شدم همه انديشه‏ام آن بود كه چه مى‏گويم و در پاسخ من چه خواهند گفت. نقل كرده‏اند يكى از بزرگان در مسجد جامع بصره نماز مى‏خواند، در اين هنگام قسمتى از مسجد فرود آمد، و بر اثر آن مردم اجتماع كردند. امّا او آن را احساس نكرد مگر زمانى كه نماز را به پايان رسانيد.

در عضوى از اعضاى يكى از خاشعان خوره پيدا شد، لازم گرديد آن عضو قطع شود، امّا وى مانع از آن مى‏شد. گفتند: در نماز هر چه بر سر او آورند در نيابد، لذا هنگامى كه در نماز بود آن را قطع كردند.

مى‏گويم: نظير اين قضيّه به مولاى ما امير مؤمنان (عليه السلام) نيز نسبت داده شده است كه پيكان تير در پاى آن حضرت فرو رفته بود، و بيرون آوردن آن ممكن‏ نمى‏شد فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: آن را در حال نماز از پايش بيرون آوريد، زيرا در آن حال آنچه را بر او مى‏گذرد احساس نمى‏كند لذا آن تير را به هنگامى كه مشغول نماز بود از پايش بيرون كشيدند.

غزّالى مى‏گويد: برخى از بزرگان گفته‏اند: نماز از امور آخرت است، چون وارد نماز شوى از دنيا بيرون رفته‏اى. ابو الدّرداء مى‏گفت: از فقه مرد اين است كه پيش از دخول در نماز حاجت خود را از خداوند بخواهد تا به هنگامى كه داخل نماز مى‏شود دلش فارغ باشد، و بعضى از آنان از بيم وسوسه نماز را سبك مى‏خواندند و تخفيف مى‏دادند. نقل شده است كه عمّار بن ياسر نمازى را سبك خواند، به او گفته شد: اى ابو اليقظان نماز را سبك گزاردى. پاسخ داد: آيا هيچ ديديد كه از حدود آن چيزى بكاهم، گفتند: نه، گفت: من بر وسوسه شيطان پيشى گرفتم، زيرا پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: «گاهى بنده‏اى نماز مى‏گزارد، و براى او جز نصف يا ثلث يا ربع يا خمس يا سدس و يا عشر آن نوشته نمى‏شود. همچنين مى‏فرمود: «از نماز بنده تنها آن مقدارى را كه تعقّل كرده برايش نوشته مى‏شود.»

بدان گاهى قسمتى از نماز قبول و محسوب مى‏شود و قسمت ديگر ثبت نمى‏گردد، چنان كه اخبار بدان دلالت دارد، هر چند فقيه مى‏گويد: صحّت نماز قابل تجزيه نيست. ليكن آن معناى ديگرى دارد كه ما آن را ذكر كرده‏ايم، و احاديث نيز مؤيّد اين مطلب است، زيرا روايت شده است كه نوافل نقصان فرايض را جبران مى‏كند.

در خبر آمده كه عيسى (عليه السلام) گفته است: خداوند مى‏فرمايد: «بنده من با اداى فرايض از من نجات مى‏يابد، و با به جا آوردن نوافل به من تقرّب پيدا مى‏كند.»

پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفته است: «خداوند فرموده است: بنده‏ام از من نجات نمى‏يابد مگر با اداى آنچه بر او واجب كرده‏ام.» يكى از بزرگان گفته است: بنده‏ سجده‏اى به جا مى‏آورد مى‏پندارد كه به وسيله آن نزد خداوند تقرّب يافته است، در حالى كه اگر گناهانش را در همين سجده بر مردم شهرش قسمت كنند همگى هلاك مى‏شوند گفته شد: اين چگونه است؟ گفت: او در همان حالى كه خدا را سجده مى‏كند دلش در گرو هواى نفس خويش و نظاره‏گر باطلى است كه بر او چيره گشته است.

آنچه گفته شد صفات خاشعان است، و اين حكايات و اخبار به اضافه آنچه پيشتر ذكر شد دليل است بر آن كه اصل در نماز خشوع و حضور قلب است. و با وجود غفلت مجرّد حركات نماز در قيامت سودش اندك است.